درباره اولین باری که میکروفن رو روشن مقابل خودتون دیدید و یک سوارکار و اسبشون رو معرفی کردید برامون بگید.
چه سوال جالبی. من نمیدونستم این سوال رو از من میپرسید. برمیگردم به سی و یک سال پیش. در شروع کار ما آقای علیرضاخوشدل پسر جوانی بودند در ماههای آخر سربازی. من البته جزو مسئولین یک سازمان هواپیمایی بودم و از میکروفن هراسی نداشتم. چون در اتاق من چندین دستگاه فرستنده و گیرنده بود و ما با هواپیما و با دستگاه دیگری با کادر فنی و با دستگاه دیگری با کادر زمینی صحبت میکردیم و من همیشه با میکروفن صحبت میکردم بله. اولین سوارکار آقای خوشدل بودند و نام اسبشون رو متاسفانه به یاد ندارم و سوار بعدی آقای عباس مهاجر بودند با یه اسب به نام هانیبال که خاطرهی خوبی از اون دوران دارم.
شما ساعتهای طولانی در یک اتاق یا اتاقک نشستهاید و باید لحظه به لحظه تمرکز رو کارتون داشته باشید. ارتباط شما در بدنه و در میان جامعه سوارکاری و در کنارشون چگونه است؟
به خاطر چیزی که من بهش میگم خدمت. نمیگم هنرمندی و نمیگم هنرنمایی و خوب صحبت کردن؛ به خاطر قدمتم در این کار دوستان زیادی مخاطب من بودند در این ورزش و به عکس. صحبتهای من پشت میکروفن از این دو سه بخش تجاوز نمیکنه؛ قسمت اول سلام وعلیک و خوشامدگویی و یه گپ دوستانه با مردم و گاهی خواندن شعری یا قطعهای ادبی. قسمت اول در اختیار من هست و من تمام بچههای سوارکاری که مخاطب من هستند رو بچههای خودم میدونم و بچهها هم متقابل دید خوبی نسبت به من دارند. قسمتهای دوم صحبتهای اداری هست و معرفی اسب و سوار. که این قسمت رو داور یا سرداور مسابقه باید به من بگند یا اگر بخشنامهای باشه رییس یا دبیر هیات باید به من بگند. من این قدر جامعه سوارکاری و حتا خانوادههاشون رو دوست دارم که اونها رو خونواده خودم حس میکنم. من احساس میکنم مردم ما مردم قابل احترامی هستند و باهاشون خوب تا کردم و اونها هم پاسخ خوبی به من دادند.
ادامه ی این مطلب را در مجله شماره شش بخوانید.