فرض کنید قرار باشه فیلم زندگیتون بسازن اسمشو چی میگذارین؟
(لبخند) فیلم زندگی من؟ چه سوال تند و صریحی. نمیشه بهش جواب داد. باید فکر کرد. زندگی؟(سکوت) عاشق اسب!
در مورد چند جلسه اولی که آموزش سوارکاری دیدید برامون صحبت کنید. اون موقع فکر میکردید که قهرمان آینده سوارکاری ایران روی زین نشسته؟
نه. ذهنم اصلا به این موضوع نمیرفت. این قدر عاشق این حیوون بودم که اصلا به این موضوع فکر نمیکردم. انگار عزیزترین موجود دنیا در کنارم باشه. مثل یکی از اعضای خانوادهام بود. فقط از این که اسبارو سوار میشدم لذت میبردم. سوار شم. راه برم باهاشون. قشوشون کنم. غذا بدم بهشون. یه چیزی بهشون بدم هرهر کنن. انگار با هم حرف میزدیم. شاید این احساس رو الان دیگه نداشته باشم. اسب شده شغلمو حتا گاهی خشونت هم داشته باشم باهاشون اما تو دوره زمانیهای کوچیکی این موضوع پیش میاد و دوباره یادم میاد که نباید این کارو کرد.
در مورد اولین اسبی که گویا شراکتی خریدید برامون میگید؟
(خنده، تعجب) اینو شما از کجا میدونید؟ سه تا پسر بودیم، نونهال بودیم تقریبا. بچه محل بودیم. هرکدوم مون پونصد تومن هزار تومن، یادم نیست چقدر پول گذاشتیم اسب خریدیم. قیمتش یادم نیست اما دستش درد میکرد. دستشو خوب کردیم و دادیم حمید علیپور سوار میشد. خودمون هم گاهی یه قدم یورتمه میرفتیم باهاش. عشق میکردیم که این مال ماست. آورده بودیم باشگاه سپاه اسبو.
ادامه ی این مطلب را در مجله شماره شش بخوانید.
برای دیدن بخش قبلی مصاحبه با مجید شریفی کلیک کنید.