برامون از دورههای خارجی که داشتید بگید.
سال دوهزار و سه رفتم اروپا. آقای غروی کارم رو درست کردند و با خودشون بردند. رفتم تو یه مجموعه تو الدنبرگ، باشگاه کلاته که هم پرورش اسب داشتند و هم پرش میکردند. چهار تا سه ماه اون جا بودم. بعد رفتم پیش کریستین آهلمان و یک ماه اون جا بودم. با یه سری مربی که از دوستام بودند و باهاشون خرید و فروش اسب میکردند میرفتم این کشور و اون کشور مسابقه میدادم. بعدش با مربیهایی که ایران میاومدن مثل جری مولینز و پل وایر و دیگران کار میکردم.
عمده جایزهها و مقامهاتون رو میفرمایید؟
دوبار قهرمان کشور. یک بار دوم. دو بار سوم. دو بارچهارم شدم. هفت تا ماشین تا الان جایزه گرفتم. تمام جامهای کشوری رو تا الان دو سه بار بردم و عضو تیم ملی پرش با اسب ایران بودم. تو سال دو هزار و شش تو بازیهای آسیایی دوحه شرکت کردم و تونستم تا فینال برم. در خارج از کشور هم جایزه خیلی گرفتم.
برای من تو گفتگوهای دیگهام اولین سابقه ذهنی از اسب معلم من در مصاحبه یعنی همان شخصی که روبرویش نشستهام اهمیت داره. میخوام بدونم اسب از چه دریچهای خودش رو به ذهن و روح عاشقهاش نفوذ میده. برای شما چطور این اتفاق افتاده؟ آیا اولین اسبی که در زندگیتون دیدید این جادوگری را کرده؟
دقیقا. من اولین بار پنج یا شش سالم بود در خرم آباد اسب سوار شدم. داداشم اسب داشت اما اسبشو من نمیتونستم سوار بشم. ما رفتیم خارج شهر، تو یه روستایی که با پدرم دوست بودند. چون پدرم اون جا یه گاراژ داشت. یه مادیون سمند اون جا بود که یه چشمش کور بود و فوق العاده نجیب بود. من، یه بچه شش ساله مینشستم روش با یه زین شیرازی. به هر طرف دستجلو رو میکشیدم میرفت. از همون لحظه من عاشق اسب شدم. دیدم یکی باهام ارتباط برقرار کرده. دو تا قلب نشستیم روی هم داریم با هم کار میکنیم. بهش بگم برو این ور میگه چشم. بهش میگم تند برو، میگه چشم. احساس خوبی به من داد. نه این که چون به فرمان من بوده. نجابتش. مهربونیش. این حیوون میذاره سوارش بشی و دستورت رو داره گوش میکنه و مطیعه و با وفا. از اون لحظه هر جا اسب میدیدم چشمام چهار تا میشد.
ادامه این مطلب را در نسخه کامل مجله شماره شش بخوانید.