شروع سوارکاریات تا همدان، از همدان تا تهران و از تهران تا آلمان را برای مخاطب ما شرح بده.
من سال هفتاد و نه سواری رو تو همدان شروع کردم. اولش پیش آقای مهدی بختیاری بودم و یک سالی پیش ایشون کارکردم، در باشگاه مکارچی همدان. چون داییام اسب داشت و تو اون شرایط بچگی که ما همه آرزو داشتیم اسب داشته باشیم و یه سری اتفاق هم این وسط افتاد و تو این مساله دخیل بود. خلاصهاش کنم داییام پیش محمدرضا طراحیان اسب داشت. بعد از یک سال رفتم پیش آقای طراحیان باشگاه ابن سینای آقای علیرضا بختیاری، یک سالی اون جا کار کردم بعد رفتم پیش آقای محمدرضا شوشتری و سه سال باهاشون کارکردم. بعدش دوباره یک سال با آقای طراحیان کار کردم و در
مجموع شش سال همدان کار کردم. بعد از اون اومدم تهران و حدود هشت ماه پیش آقای عادل کشاورز کارکردم در باشگاه دشت بهشت و بعدش پیش آقای مجید شریفی که تا الان ادامه داشته. به جز دوره و سفرهای پراکنده از یک سال در آلمان هستم و با یه مربی خیلی خوب به اسم آقای اشنوزلبرگ کارکردم که پدرش مربی تیم جوانان آلمان بوده و خودش هم تعداد زیادی شاگرد داره و برای من مربی خیلی خوبی است.
انتخاب اسب و عشق به این حیوان از روی آگاهی بود یا به یکباره پیش اومد.
این مساله ذهنیت بچگی است. از بچگی من اسب رو دوست داشتم و همیشه فکر میکردم اسب مثل مرغ و خروسه که تو حیاط خونه داشتم. این ذهنیت بوده و یکی از آرزوها که بهش رسیدم. شاید یه اتفاق باشه اما خوشحالم از این اتفاق.
ادامه ی این مطلب را در نسخه کامل مجله شماره یازده بخوانید.