فانیون بعد از لک لک بود؟
فانیون رو دههی پنجاه ژان میشل گو از فرانسه آورد برای پرش. خودش خیلی پرش خاصی نداشت اما خط خونیاش خوب بود. لک لک از فانیون خیلی بهتر بود البته مادیونهایی هم که با لک لک کشیدند بی نظیر بودند. بهترین خطهای یموت ایران بودند. کرههای لک لک که به میدون اومدند به هیچ اسب خارجی وا نمیدادند، به تاپ کلاسها وا نمیدادند. من خودم با یکی از کرههاش پریدم. سال پنجاه و دو اسبهای آلمانی دیگه وارد شده بودند. جواد ورزیدهکار کار با اسبی به اسم پاشا میاومد. مانعها این قدر بزرگ بود
که حیوون وقتی میاومد فقط گوشش دیده میشد. من اون جا به جواد گفتم تک مانعها رو میری متوالیها رو چه میکنی؟ ان موانع رو گذاشته بودند برای گام اسبهای اروپایی، اسبای ما اصلن گامشون به اینا نمیرسه گفت من با حداکثر قدرت میرم. من اومدم با ایوالله که اسب تند کله خری بود یک شدم. جواد اومد اولین متوالی رو که پرید دید نمیتونه بلند شه با سینه خوابوند تو مانع دوم سومی رو پرید. این قدر اسب شهامت داشت، بعد دیدیم اسبا کوچیکن، اون موقع یه اسب آلمانی به اسم رخسار از آخن آورده بودند و بعد وقتی خراب شد من خریدمش. تو اخن یک شده بود و صدو ده هزار مارک بهش پول داده بودند و اون موقع پول ده تا مرسدس دویست و بیست بود. سه ماه دادند به آقای آتابای دیدند نمیپره دادن به سوار بعدی تا سوار هشتم که از تیر خوابیده هم رد نمیشد. اسبو میدن به سرهنگ نشاطی خدابیامرز، ایشون اسبو میبره تو کلاس و اسب رو راه میاندازه. من این اسب رو به عنوان اولین اسب خارجیام خریدم و خیلی هم برام سخت بود و به این اسب سی هزار تومان پول دادم. اسب خیلی مشکلی بود، همه جمع شده بودند ببینند من با این اسب چه کار میکنم. من بیست و سه چهار ساله بودم اسب رو آوردم تو میدون اما اصلن بهش اعتماد نمیشد کرد، سی سانت اشتباه میکردی اسب وامیستاد، تا ردهی بی آوردمش و آخرین مسابقه رو من یادمه سه تا خانم یک تا سه شدند و من چهارم شدم، روز هفده شهریور سال پنجاه و هفت که تو خیابون پیروزی پمپ بنزین رو آتش زده بودند، من رفتم بالای تپهتو فرح آباد که الان سپاهه دود پمپ بنزین رو دیدم. بعد از پرش رفتم گنبد تو کورس و جوایز خیلی بزرگی رو گرفتیم، میدون گنبد رو اوایل سالهای پنجاه فرزین مشرف ساخته بود. با چه شرایطی هم تو اون مسابقه شرکت کردیم، برف سنگینی اومده بود و راهها بسته بود. تو گنبد بارون خیلی زیادی بارید و اون سال خیلی بارون و سیل به ترکمنها صدمه صدمه زد، به هر ترتیب ما سه تا جام مهم رو میگیریم تا اون لحظه سابقه نداشته کسی از تهران بیاد سه تا جام مهم رو از دستشون در بیاره. اون موقع دوخونها و ترکمنها تفکیک شده بودند تاریخش خیلی مفصله رد می شم ازش.
اون موقع گروه بندی کورس چطور بود؟
گروه بندی تا حدی بود. بیشتر نبرده میدادند اگر اسبی نمی برد میومد پایین تو نبردهها که تا پایان کورسش یه جایزه میبرد و میرفت، اراز قلی اونقی که قبلتر دربارهاش گفتم یه اسب به اسم حکیم قلی رو ده سال آورد میدون. اسب پاییزان که سالها تو مسابقهی پرش اسبهای خارجی رو برد نوهی حکیم قلی بود. بریم سر مسابقهی جایزه بزرگ. پنجاه هزار تومان، سی هزار تومان، بیست هزار تومان جایزه بود. یه هزار متر داشت یه هزار و پانصد متر و قهرمانی که دو هزارو چهارصد متر بود. من تو هزار و پانصد متر یه اسب سه ساله داشتم به اسم کیوان و یه دونه اسب هم تو قهرمانی داشتم و یه اسب کهر دیگه که هر سه رو رامین میدوند. تهران این قدر برف اومده بود که شبش فرودگاه مهرآباد میریزه و خیلیا اون جا از بین رفتند، پروازها قطع میشه و رامین با پرواز نمیتونه بیاد و با رنجرور به سختی و با فرار از پلیس راه که جادهرو بسته بودند خودشو میرسونه به گنبد. ترکمنها یه چادر بزرگ و گرد داشتند که شبیه چادرهای مغولی بود و بهش یورت میگفتند، شبش تو یورت ترکمنی بزرگها و ریش سفیدها نشسته بودند؛ دکتر جهانی یه اسب داشت به اسم مارگیر کره ی قوش بود و تو سه سالهها میدوید و خیلی اسب قدری بود، دکتربه من گفت از هزار تومان با ده هزار تومان باهات شرط میبندم. ده هزار تومان اون موقع خیلی پول بود، گفتم من هزار تومن پول دارم. من و دکتر جهانی پولهامونو دادیم به شاه نظر خان که امانت برامون نگه داره تا بعد کورس فردا پول رو به برنده بده. فردا اسبا دویدند اولین اسب، قره کهر من دوید به اسم امان قلیچ و یک شد، دومین اسبم کهربا ایگدری بود که تو مسافت قهرمانی حریفهای خیلی گردن کلفتی باهاش دویدند و اونم یک شد، موند کیوان که سه ساله بود و اسب کوچیک اندامی هم بود و اینم بگم که اون موقع بیست و چهار تا اسب استارت میزدند و تموم میدون پر و مثل لشگر میشد وقتی اینا میاومدند و تمام زمین میلرزید، به رامین گفتم کیوان سرعتش مثل اینا نیست، اومدی بیرون برون. اومد بیرون اسب رسید به پیچ ، هجدهم اینا بود. دیدم عقبه، رامین مدام روند و اومد جلو از بغل همه رد شد رسید به پیچ بالا، رسید به اسب اول یه نیلهای بود به اسم نورمختوم که همه میگفتند یک میشه، من گفتم کیوان بغل این تاب نمیاره، خیلی بتونه بیاد صد و پنجاه، دویست متره، پیچ رو پیچیدند اسب پایین اومد شاید بیست متر فاصله گرفت و اومد یک شد، مارگیر دکتر جهانی رو سوارش نگه داشته بود که تیکه آخر ول کنه و اومد رسید به سوم و تمام. شاید اگه یه کم زودتر میاومد بقیه رو میگرفت. تا گوش به گوش و شلاق به شلاق هم رسیدند. خلاصه دکتر جهانی برافروخته شد. ترکمنها آرومند به راحتی برافروخته نمیشن و اومد گفت که این همه پیرمرد نشسته اینجا یه بچه اومده همتونو گذاشته سر کار و هر چی جایزه بود برداشته برده. اون موقع گلدان جایزهها رو میگذاشتند روی گاری تو شهر میگردوندند. من اون موقع بیست و دو ساله بودم با یه سوارکار چهارده پونزده ساله. ما ماهها مداومت داشتیم تو ترین این اسبها.
ادامه ی این گفتگو را در مجله شماره شانزده بخوانید.
برای دیدن بخش قبلی مصاحبه با بابک شکی کلیک کنید.