اسب و سوارکاري در ايران باستان 9 / دوره ساساني (1)

ساسانيان اسب را برترين جانوران مي دانستند و اسب سفيد خوش پشم زردگوش و درخشان موي و سفيد پلک را از همه مرغوب تر مي شمردند.

چنانچه ديديم برگستوان دورااروپوس به اسب عربي متوسط القامه امروزي مي خورد، اما خيلي زود اسبان قويتر و تناورتري پيدا شدند که سواران سنگين زره و نيز برگستوان هاي گران را به آساني مي کشيدند.

بهترين نمونه چنين اسبي شبديز خسروپرويز بود که در سنگتراشي طاق بستان نزديک کرمانشاه و در قصيده اي از خالدالفياض، از اوايل دوره اسلاميجاويدان مانده است.

هنوز هم اسبان نسايي (مادي) را بهتر از همه مي دانستند. دستکشي و به گزيني و رعايت دقيق قواعد تيمار و علوفه دهي باعث شد که اسبان قوي براي جنگ و راه پيمايي و يا نخجير و بازي هاي ميداني به بار آيد و نيز بسياري آيين هاي مربوط به نزاکت، مسابقه و شکار براي مهتران وضع شد که نمونه هايشان را در کتاب التاج في اخلاق الملوک منسوب به جاحظ آورده اند.

همه فرزندان نجبا و آزادگان درجه پايينتر هم به آداب و قواعد سخت سواري خويگر مي شدند. پيروزهاي ايرانيان بيشتر منوط به شجاعت سواره نظام بود و آميانوس، که خود صفوف سواران زره پوش شاپور دوم را ديده است، مي گويد، «چنان رده هايي تنگ از سواران زره پوش در پيش ما کشيدند که برق تنهاي پوشيده از آهن شان ديدگان هر بيننده اي را خيره مي کرد، و همه اسبان صفوف سواران با برگستوان هاي چرمين محافظت مي شدند».

با اين سواران ماموري هم بود که او را ستور پزشک مي خواندند (مقدمة الادب زمخشري:بچشک ستور، همان که امروز دامپزشک مي گويند) و مواظبت و تيمار اسبان زير نظر او بود و چون بيمار مي دند با داروهاي گياهي به درمانشان مي کوشيد.

حتي در گرفتن و پرورش اسبان وحشي نيز نمي توانستند بي پروايي کنند «چنانکه بدانان آسيب رسانند» و نيز به دستور اوستا، آخُر اسبان مي بايست پاک نگه داشته شود و الا گناهي در حد مکافات پيش مي آمد.

اوستاي ساساني فصلي مخصوص هنر جنگ داشته است به نام اَرتِشتارِستان، که در آن از اسبان و خوراک و تيمار و نيز از مکافات گزند رسانندگان بدان ها سخن رفته بود.

هنوز هم رکاب به کار نمي رفت، اگرچه اين وسيله در همان دوره در چين و يا نزديک آن حدود اختراع شده بود و سرمت ها و ديگر چادرنشينان شمالي آن را به کار مي بردند، ولي گواهي مورخان دوره اسلامي که آن را جزو وسايل سواره نظام نخبه دوره انوشيروان به شمار مي آورند درست نيست و حتي اسب خسروپرويز در طاق بستان هم رکاب ندارد.

نبودن رکاب را اختراع زيني تازه تا اندازه اي جبران مي کرد و اين زين را زير سرداران ساساني در صحنه هاي نبردشان در نقش رسم فارس به خوبي مي بينيم: در جلو زين و سر آن دسته اي از فلز پوشيده از پارچه (يا چرم) تعبيه کرده بودند که به پهلو تابي بزرگ مي خورد و بر ران سوار مي افناد و به استواري جا مي گرفت و دسته اي ديگر در پشت تعبيه شده بود که زير لبه زره پوشيده مي ماند، ولي برجستگي اش سوار ضربه زده يا ضربه خورده را از به پس پرتاب شدن باز مي داشت و «اين زين در واقع همان وسايل نگهداشتن سوار بر پشت اسب را داشت که زين هاي جنگي قرون وسطي داشتند.

شواهد تصويري بسياري از اسبان و سواران ساساني بر حجاري ها و مهرها و گچ کاري ها و به ويژه بر پياله ها و ظروف ساساني در دست داريم، ولي درست بمانند دوره هخامنشي، رعايت سنن هنري و عقيدتي، مثل ضرورت نشان دادن شاهان به نحوي چشمگير، باعث شده که نتوانيم اسبان منقوش را نمونه هاي حقيقي قلمداد کنيم.

اين عدم رعايت طبيعت، به ويژه در نقش مهر سينه اي که در کتابخانه ملي فرانسه در پاريس است و صحنه نبرد تن به تن شاپور اول و امپراتور روم، والرين، را مجسم مي کند، خوب پيداست، هر دو بر اسبان خرد جثه دم گره خورده و يال و کاکل آراسته اي که از هنر هخامنشي بدين سو سنت شده بودند، سوارند.

اگرچه مي بايست اسب والرين را از نوع ستوران بزرگ جثه رومي، که در حجاري هاي روميان به فراواني نمودار شده اند، نقش کرده بوده باشند. از سوي ديگر، اسب شاپور اول در دارابگرد به کلي با اسب اردشير بابکان در نقش رستم فرق مي کند: اولي بزرگ جثه است و بلند پا و رعنا گردن و کله اي بالنسبه کوچک دارد، دومي کوچک و کله قوچي و دست و پا کوتاه مي نمايد.

در دارابگرد تاثير هنر غربي و تجسم طبيعت مشهود است و اسب تنومند را تنومند نشان داده اند و همين وضع در چند اثر ديگري که دست غربي در آن موثر بوده است نيز مي بينيم، از جمله بر مهر سينه اي که سواري را مي نماياند، اسب بهرام يکم در بيشاپور و شبديز خسرو. چند نمونه ظرف به شکل سر و تنه اسب نيز يافته اند. (ادامه دارد)

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید