اسبی که یزدگرد ساسانی را کشت (به روایت شاهنامه)

یکی از اسبان قدیمی ایران نیز اسبی است که یزدگرد اول پادشاه ساسانی، معروف به بزه کار را هلاک کرد.

یزدگرد اول در آغاز پادشاهی خود چون می خواست از اختلافات سیاسی و مذهبی ایران و روم بکاهد و از ایجاد جنگ جلوگیری کند ، با اقلیت عیسوی ایران مهربانی و مدارا می کرد. به همین سبب روحانیون زردتشتی و بزرگان ایران او را دشمن می شمردند.

 

مورخان رومی و عیسوی این پادشاه را به مردانگی و بلند همتی ستوده اند، ولی نویسندگان ایرانی و اسلامی او را ستمکار و طماع و بی ایمان خوانده و نوشته اند که سرانجام فرشته ای به صورت اسب ظاهر شد و او را هلاک کرد. داستان مرگش ازاین قرار است:

یزدگرد در اواخر عمر از اخترشناسان و غیبگویان پرسید که در کجا خواهد مرد ؟
ایشان در جواب گفتند که مرگش در محل ” چشمه سو ” یا ” چشمه سبز” توس (در دو کیلومتری نیشابور) خواهد بود.
یزدگرد سوگند خورد که به هیچ وجه به آن چشمه نزدیک نشود. اما سه ماه نگذشت که روزی از بینی اش خون جاری شد و از دوای پزشکان بهبود نیافت. موبد موبدان یا رئیس روحانیون زردشتی ایران ، به او گفتند که این مکافات یزدانست ، چون تو سوگند خوردی که به ” چشمه سو” نروی و خواستی از مرگ بگریزی ، خداوند ترا بدین بیماری گرفتار کرد . . . اکنون باید که با میل و رضا بدانجا روی و پیش پروردگار توبه کنی و خود را به اراده ی او بسپاری . یزدگرد به ” چشمه سو” رفت و از آب آن چشمه بر سر وروی زد و بیماریش بهبود یافت اما پس از چند روز از آن محل آزرده شد و درصد بازگشت برآمد.

ناگهان روزی از میان آب چشمه اسبی زیبا و خنگ و چالاک برآمد و نزدیک کاخ شاهی رفت . بزرگان و سران کشور از عهده ی گرفتنش برنیامدند . ولی چون یزدگرد بدو نزدیک شد آرام گرفت و گذاشت که شاه بر او زین گذارد و لگام زند و سپس یزدگرد پشت دوپای او رفت تا دمش را گره کند.

ناگاه اسب با سُم آهنین لگدی سخت بر سرش کوفت و مغزش را پریشان کرد ” در سال 419 یا 420 میلادی” ، نویسندگان قدیم ایران معتقدند که این اسب فرشته ای بوده است.

داستان مرگ یزدگرد در شاهنامه فردوسی اینگونه نقل شده است:

ز دريا برآمد يکی اسپ خنگ
سرين گرد چون گور و کوتاه لنگ

دوان و چو شير ژيان پر ز خشم
بلند و سيه خايه و زاغ چشم

کشان دم در پای با يال و بش
سيه سم و کف کافگن و شيرکش

چنين گفت با مهتران يزدگرد
که اين را سپاه اندر آريد گرد

بشد گرد چوپان و ده کره تاز
يکی زين و پيچان کمند دراز

چه دانست راز جهاندار شاه
که آوردی اين اژدها را به راه

فروماند چوپان و لشکر همه
برآشفت ازان شهريار رمه

هم انگاه برداشت زين و لگام
به نزديک آن اسپ شد شادکام

چنان رام شد خنگ بر جای خويش
که ننهاد دست از پس و پای پيش

ز شاه جهاندار بستد لگام
به زين بر نهادن همان گشت رام

چو زين بر نهادش برآهخت تنگ
نجنبيد بر جای تازان نهنگ

پس پای او شد که بنددش دم
خروشان شد آن باره ی سنگ سم

بغريد و يک جفته زد بر برش
به خاک اندر آمد سر و افسرش

ز خاک آمد و خاک شد يزدگرد
چه جويی تو زين بر شده هفت گرد

چو از گردش او نيابی رها
پرستيدن او نيارد بها

به يزدان گرای و بدو کن پناه
خداوند گردنده خورشيد ماه

چو او کشته شد اسپ آبی چوگرد
بيامد بران چشمه ی لاژورد

به آب اندرون شد تنش ناپديد
کس اندر جهان اين شگفتی نديد

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید