اسب و سوارکاري در ايران باستان 2 / دوران اوستايي

در این مقاله به بررسی اسب و جایگاه و مقامش در دوره اوستايي، یعنی در روزگار ايرانياني که در حدود 1200 تا 900 ق م در شرق ايران مي زيسته اند، می پردازیم. گفتنی است اوستا مقام بلندي براي اسب قائل شده است و آن را همسنگ مرد دلير از نعمت هايي شمرده که از ايزدان درخواست مي کرده اند. 

همچنین در زمره دارايي هاي خواستني و دلکش و کامبخشي که اَشي، فرشته توانگري، به هوادارانش ارزاني مي کرد، می توان به «اسبان تندرو و هراس انگيز و تيزتک و گردونه استوارش» اشاره کرد. در «آبان يشت» پادشاهان و قهرمانان بارها به اَرِدوي سُورَ آناهيتا فديه مي آوردند تا بديشان اسبان تندرو و خوشرنگ و گردونه هاي استوار ارزاني دارد. 

نکته جالب این که نام بسياري از قهرمانان اوستايي، از جمله در خاندان زرتشت، با کلمه «اسب» ترکيب شده است (مثلا: کِرِسَه اَسپَه = گرشاسب، ويشتاسپَه = گشتاسب، جاماسپَه، پوروشسَپَه). يک قطعه توستايي طبقات اجتماعي ايرانيان را چهار دسته مي شمارد: پيشوايان ديني، کشاورزان، دست ورزان يا صاحبان صنايع و «گردونه سواران» (رَتـَه ئيشتَر).

ضمن این که خود ايزدان نيز به داشتن اسبان دستکش و نژاده مي بالند. برای نمونه گردونه سروش، ايزد پيام، را چهار اسب سفيد مي کشد و چهار اسب سفيد يکرنگ زوال ناپذير که از چراخور آسماني خوراک مي يابند و سم هاي پيشين زرين و سم هاي پسين سيمين دارند و به يوغ گرانبها بسته اند، گردونه مهر را مي برند.

اسبان ايزد پشتيبان و ويژه خود را دارند که «درواسپا» (همان کلمه که بعد ها لهراسب شده است) نام دارد و «داراي اسب تند» معني مي دهد و او را هم اسباني زين شده است که گردونه هاي گردان و پرخروش را مي کشند.

والايي ارزش اسب چنان است که حتي ايزدان هم مي توانند به ريخت آن درآيند: بهرام (وِرِثرَغنَه)، ايزد پيروزي، در چندين صورت نمايان مي شود و يکي از آنها «پيکر اسبي زيبا و سپيد با گوش هاي زرين و لگام زرنشان» است و تيشتر، ايزد ابر باران نيک زا، را بسان اسبي سپيد با گوش هاي زرين مجسم مي کرده اند.

گفتنی است اسبان را از روي رنگ هاي مختلف نامگذاري مي کردند و بها مي دادند. برتر و دلپذيرتر از همه اسب سفيد بود که ايرانيان (مانند آلماني هاي قديم) و ديگر آرياييان ديگر بسيار گرامي مي دانستند و بيشتر براي خدايان نگه مي داشتند، سپس بور و سرخفام و سياه را ارج مي نهادند.

تندي اسب و چالاکيش را به پرنده اي تيزبال و ابري دمان و بادي وزان توصيف مي کردند و در پرتابيش و دور بيني اش و تيز چشمي اش به تمثيل مي گفتند، چنان است که مي تواند در شب تار و زير باران و برف و تگرگ تشخيص دهد موي بر زمين افتاده اي از يال است يا از دم (مقايسه شود با توصيف فردوسي از رخش رستم: پي مور بر پلاس سياه – شب تيره ديد دو فرسنگ راه).

ارزش اسبان بر حسب رنگ و نژاد نیز تفاوت داشته است و بهاي بهترين اسب با بهاي هشت گاو باردار برابر بوده است. اسبان را بيشتر براي گردونه کشي و مسابقات سواري و گردونه راني و يا به پاداش کاري مهم و مزد خدمتي و نيز به عنوان فديه و قرباني به ايزدان به کار مي گرفته اند، گردونه هاي تيزتک و هنر گردون سواري بارها در اوستا مذکور افتاده است، اما سواري نيز کم کم باب شده بود و چندين بار مي خوانيم که سواران خودي يا بيگانه به ميدان مي آيند و يا قهرمانان از پشت اسب به ايزدان نياز ئ هديه مي آورند تا آرزو و کام جويند.

نمونه اعلاي اين خواهش گري، قرباني دادن کيخسروست: «یل کشورهاي ايراني [=آريايي] و آراينده شهرياري، هَئوسرَوَ (خسرو) در کنار درياچه ژرف و فراخ چَيچَئست يکصد اسب و هزار گاو و ده هزار گوسفند [براي آناهيتا] قرباني کرد [اين اعداد اغراق هاي شاعرانه اند مثل «هزارستون» براي تخت جمشيد و «هزارپا» براي جانوري که پاهاي متعدد دارد] و درخواست که در سراسر کشورها بزرگترين شهريار شود و بر ديوان و مردمان و جادوان ستمکار دست يابد و در پهنه کارزار گردونه اش در تکاپو از گردونه هاي ديگران پيش افتد و به کمينگاه دشمن بدخواه، که سواره به پيکار آيد، گرفتار نگردد.

مسابقات گردونه راني و اسب سواري چنان ارزشي داشت که اگر اسبي خوب پرورده مي شد، ولي در ميدان به هنرنمايي فرصت نمي يافت، صاحب خود را لعنت مي کرد. ميدان اسب و مسابقه را چَرِتا مي گفتند که شامل يک دور کامل ميدان اسب دواني و يا حدود 700 متر بوده است. به جاي اين واژه بعداً در پهلوي اسپراس و در فارسي اسپريس (راه اسب) آمده است و در ارمني اسپريز. مسافتي را که يک اسب تيزرو در مدت يک روز مي توانست پيمود، مقياسي از طول مي گرفتند.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید