اسب در شاهنامه فردوسی

در دوران تهمورث،تهمورث اهریمن را بصورت اسبی درمی آورد و آن را به مدت سی سال به اطراف جهان می تازاند. در شاهنامه در داستان تهمورث چنین آمده است:

 

برفت اهرمن را به افسون ببست
چو بر تیزرو بارگی برنشست
زمان تازمان باره برساختی
همی گرد گیتیش برتاختی

نمودگاری اسب در شاهنامه بیشتر در هفت خوان ها به ویژه هفت خوان رستم پیداست. گذشته از آن جای جای با این نمودگاری رو به رو هستیم:

1.در خوان نخست،رستم هیچکاره است. وقتی در خواب است”رخش”با شیر می جنگد و آنرا از بین می برد:

دو دست اندر آورد و زد بر سرش
همان تیز دندان به پشت اندرش
همی زد بر آن خاک تا پاره کرد
دری را بر آن چاره بی چاره کرد

2. در خوان سوم، باز وقتی رستم در خواب است، اژدها چند بار هویدا می شود و هر بار رخش تلاش می کند تا رستم را از خواب بیدار کند و بعد از آن نیز در کشتن اژدها به رستم کمک می کند:

چو زور تن اژدها دید رخش
کز آن سان برآویخت با تاج بخش
بمالید گوش اندر آمد شگفت
بلند اژدها را به دندان گرفت
بدرید کتفش به دندان چو شیر
برو خیره شد پهلوان دلی

3. در خوان پنجم نیز رستم به یاری رخش از درون تاریکی بیرون می آید:

همی رفت پویان به جایی رسید
که اندر جهان روشنایی ندید
شب تیره چون روی زنگی سیاه
ستاره نه پیدا نه خورشید وماه
تو خورشید گفتی به بند اندر است
ستاره به خم کمند اندر است
عنان رخش را داد و بنهاد روی
نه افراز دید از سیاهی نه جوی
وز آنجا سوی روشنایی رسید
زمین پرنیان دید و یکسر خوید

افراسیاب گویی سخن رخش را می داند چنانچه در این باره خطاب به شیده می گوید:

سخن گوید ار زو کنی خواستار
به دریا چو کشتی بود روز کار

4.در داستان رستم و شغاد، رخش از رفتن به طرف گودال که قتلگاه رستم است، سر باز می زند:

همی رخش زان خاک می یافت بوی
تن خویش را کرد چون گوی گوی
همی جست و ترسان شد از بوی خاک
زمین را به نعلش همی کرد چاک

5. در داستان سیاوش نیز بهزاد، اسب وی، سخن او را در می یابد، زیرا وقتی به او می گوید که از آنجا برود و تا روزی که یک خسرو به دنبال او آید،رام کسی نشود، او نیز همین کار را می کند:

به گوش اندرش گفت رازی دراز
که بیذار دل باش و با کس مساز
چو یک خسرو آید به کین خواستن
عنانش تو را باید آراستن

6. شاید شگفت ترین اسب شاهنامه، اسب یزدگرد است زیرا به دنبال پیشگویی ستاره شناسان که گفته در کنار”چشمه سو” کشته خواهد شد، یزدگرد سوگند می خورد که هرگزبه آنجا نرود، ولی وقتی به بیماری خون دماغ دچار می شود و بهبود نمی یابد پزشکان آب چشمه سو را تنها درمان آن می دانند؛ پس ناچار از رفتن بدانجا می گردد ولی دستور می دهد که او را با تخت ببرند تا پایش به زمین نخورد.

در راه بازگشت اسب سفید زیبایی از درون چشمه بیرون می آید و شاه شیفته ی او می گردد تا اینکه می خواهد بر او سوار شود. اسب جادویی که رام کس نمی شود، رام یزدگرد می شود ولی هنگامی که می خواهد بر پشت آن زین نهد،اسب با جفته ای کار شاه را می سازد.

بغرید و یک جفته زد بر برش
به خاک اندر آمد، سر و افسرش

7. دیگر از اسب های نامی شاهنامه،شبدیز است که هم نام اسب لهراسب و گشتاسب است و هم نام اسب بهرام گور و خسرو پرویز:

شب تیره شبدیز لهراسبی
بیاورد با زین گشتاسبی

اسب بهرام گور:
مرا اسب شبدیز و شمشیر تیز
نگیرم فریب و ندارم گریز

8. و دیگر از گلرنگ فریدون باید نام برد که با آن از اروندرود می گذرد.

سرش تیز شد کینه و جنگ را
به آب اندر افگند گلرنگ را

برخی معانی اسامی در شاهنامه: لهراسب (دارنده اسب تیز رو) ، گشتاسب (دارنده اسب رمو یا تند وتیز)، شیدسپ پسر دیگر لهراسب که در جنگ با سپاهیان در جاسب تورانی کشته شد و سیاوش (دارنده اسب گشن).

بودن این نام ها در شاهنامه نشانگر ارزش اسب در نزد ایرانیان است که ریشه در باورهای کهن آریاییان دارد.

پاره ای از معانی سمبولیک اسب: آزادی، انرژی خورشیدی، بخشندگی، پایداری ، پیروزی ، تحمل، حرکت ، حس شنوایی ، خیر خواهی ، دانش ، زمان ، سپاس گذاری ،سرعت، فراوانی ، فهمیدگی ،نیرو مندی، هوش ، جنگ ، خیره سری ، سرسختی و لجاجت و غرور.

ایرانیان برای تداوم گردش خورشید در آسمان ،اسب را در پیشگاه خدای خورشید قربانی می کردند. چهار اسب تقدیس شده ی خورشید: انیک Enik، بنیک Benik، سنیک Senik ، منیک Menik.

در پایان یاد آوری می کنیم، رستم را با اسبش خاک کردند که رسمی سکایی بود. در اساطیر نروژ هم ، اسب همراه با صاحبش به خاک سپرده یا سوزانده شده و اعتقاد بر این بود که بدین طریق صاحب خود را از دالان دوزخ عبور می دهد.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید