برشی از گفتگو با اقای محمدرضا طراحیان

بین تصمیم‌تون به سوارکار شدن و اولین باری که پشت اسب نشستید چه زمانی و چطور گذشت؟
خونه‌ی مادربزرگ من کنار باشگاه سوارکاری مکارچی همدان بود. سال هفتاد و سه، پسرخاله‌ی من اون جا سواری می‌کرد و اولین باری که سوارشدم یه زمین خوردن بد هم داشتم یه هو دیدم چشمام سیاه شد و خوردم زمین با یه اسبی بود به اسم مهتاب، یه اسب کرنگ و خیلی تند و تیز. من تو قدم بودم که اسب از یه چیزی ترسید و من از پشت خوردم زمین. با توجه به این که همون تجربه‌ی اول خیلی بد بود ولی مهر اسب افتاد به دلم. یکی دو ماه بعدش هم

پسرخاله‌ی من رفت شمال و من تنها رفتم مکارچی، اولش برای تماشا می‌رفتم، اون موقع برای سواری رضایت نامه می‌خواستند و بابای منم خیلی موافق نبود، دیگه با اجبار رضایت مادرمون رو گرفتیم و رفتیم پیش آقای محراب شجاعی نوروز، هفته‌ای یکی دو بار سواری می‌کردیم. من یادم میاد جلسه‌ای بیست تا تک تومنی بود و گشت هم چهل تومن بود؛ من پولای تو جیبی‌مو جمع می‌کردم که بشه هفته‌ای دو جلسه، پنجشنبه و جمعه سوار شم.

اسم اسبا رو من یادمه، شاهین کرنگ، آهنگ، شیوا، فلفل.
شیرین. من با شیرین بیشتر از اونا خاطره دارم، زیاد باهاش مسابقه دادم و خیلی جایزه شدم، اون موقع شیرین به اسم طراحیان بود. یادش به خیر بعد از کلاس آقا محراب رفتیم پیش علی آقای بختیاری که اون موقع اسبای باشگاه دستش بود. علی آقا که دید من با شیرین خوب می‌پرم دادش به من برای مسابقه و هر هفته مسابقه می‌رفتیم، فرامرز باب الحوائجی و مسعودیزدی هم اون موقع همین طور اسب داشتند و مسابقه می‌رفتند.

ادامه این مطلب را در نسخه کامل مجله شماره پانزده بخوانید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید