برشی از گفتگو با اقای بابک شکی

از گذشته‌ها برامون بگید و سرگذشت این همه سال که پا به رکاب گذاشتید تا به حال.
من متولد هزار و سیصد و سی هستم تو یه خونواده‌ی نظامی، پدرم افسر سوار بوده، پدربزرگم افسر سوار بوده. پدر من چوگان هم بازی می‌کرد در جلالیه که الان پارک لاله شده، موزه‌ی هنرهای معاصر و موزه‌ی فرش و هتل لاله مجموعه‌ی جلالیه بود. تا اواسط دهه‌ی چهل هم میدان اسبدوانی اونجا بوده، هنوز هم بانک ملی شعبه‌ی کارگر شمالی به نام جلالیه است، رژه‌ی ارتش اونجا بوده، سوارخوبی‌ها اونجا بوده و اونجا مانژ پرش هم داشته و در زمان کورس از همون مانژ به عنوان پادوک اسب‌های کورسی برای گرم کردن استفاده می‌شده. من از بچه‌گی می‌رفتم میدان کورس و همون جا

هم اسب‌های چوگان پدر من نگهداری میشد سربازهای دانشکده‌ی افسری میاومدند. من این اسب‌ها رو دستگردون می‌کردم، یه کم که سواری‌ام بهتر شد کم کم این اسبارو دور میدون کورس قدم می‌بردیم و یواشکی اسب‌ها رو یورتمه و چهارنعل هم می‌دادیم. اسب‌های چوگان، اسب‌های کرد بودند و اکثرن اسب‌های ایلخی ورامین بودند تو جلیل آباد، پدر من اسب ورامینی اصلن نداشت و اسب کرد داشت اما اسب‌های ورامینی که چوگان بازی می‌کردند کم نبودند، اسب‌های خوب ایلخی رو می‌آوردند برای چوگان، افسرهای سوار داشتند، غیر سوار هم داشتند مثل ذوالفقاری‌ها، پدر من کاپیتان تیم ملی بود، خود آقای رضا ذوالفقاری، حسین ذوالفقاری، علی افخمی و آقای حسین جهانبانی، آقای اسفندیاری که اون موقع پیر بود، هشتاد نود سال داشت و هنوز سوار می‌شد و دیگران مراعاتش رو می‌کردند. این‌ها چیزهایی بود که من به سن خودم دیدم، این مسائل مربوط به اوایل دهه‌ی چهل هست، البته فاتح و اینها قبل از این نسل بودند که من ندیدم، اونها دوشان تپه بازی می‌کردند و بعد میان میدان جلالیه. در جلالیه ترکمن‌ها اسب‌هاشون رو می‌آوردند و هون جا چادر می‌زدند و حتا در اوایل جلالیه، اسب‌هاشون رو از ترکمن صحرا پیاده می‌آوردند، پدر من اون زمان کمتر کسی رو به عنوان سوارکار قدر میدان می‌شناخت اما حاجی قره یا همون حاجی آیریا رو سوارکار می‌دونست. حاجی قره از مشهد سوار می‌شد و اسب‌ها رو پیاده می‌آورد تا تهران، اینجا اسب‌ها
کورس می‌کردند و دوباره بر می‌گشتند مشهد. پدر من قبول داشت که حاجی قره که بدنی باریک و کشیده هم داشت سوارکار بود. به هر شکل ترکمن‌ها اوایل اسب‌ها رو پیاده می‌آوردند، بعد با قطار و بعد با کامیون. خلاصه من با چوگان شروع کردم، اسب‌ها رو سوار می‌شدیم و می‌بردیم کنار میدون و چهارنعل می‌دادیم، بعد پدر من میاد اوین، اینجا یه دونه اسب داشت و من خیلی علاقه داشتم. اینجا تو اوین یه الاغی بود سیاهرنگ، این رو من از عمو حسن نامی اجاره می‌کردم و سوار می‌شدم و جمعه‌ها صبح تو دشت و کوه و اینها می‌بردم، الاغ تیزی هم بود، من ظهر الاغ رو تحویل عمو حسن می‌دادم و خیلی هم باهاش کیف می‌کردم، پدرم اینجا اسب‌های کرد داشت و ما اسب‌ها رو سوار می‌شدیم و گشت می‌بردیم. من به تدریج سیزده و چهارده سالم شد و سواری‌ام هم بهتر شده بود و اسب‌های کورس رو من گشت و چهارنعل می‌دادم؛ بعد کم کم شروع کردم اسبای کورس رو تو میدون دوندن، من از برادرهام یه کم دیرتر شروع می‌کنم. من جایزه بزرگ هم بردم البته تو جلالیه اسب ندوندم. تا سن هفده ساله‌گی تو خرگوش دره اسب دوندم که ضلع غربی کارخونه‌ی ارج بود و یه جای دیگه هم اسب دوندم، هیلتون، تو باشگاه شاهنشاهی سابق و انقلاب فعلی، میدان کورسی درست شده بود به نام میدان هیلتون که تپه‌ای بود و شیب داشت و میدان سختی هم بود.

ادامه ی این مطلب را در نسخه کامل مجله شماره شانزده بخوانید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید