برشی از گفتگو با اقای بابک شکی

پیرو بحثمون راجب میدون کورس باشگاه انقلاب سابق حرف میزدیم، دپار و خط حصار هم داشت؟
دپار دستی بود و یه طناب‌هایی می‌اومد پایین، اکثرن با دست نگه می‌داشتند، ضامنش رو که می‌زدند می‌رفت بالا و سوارها بسیار تیز بودند که پاشون لگد نخوره، اگر اسبی لگد می‌زد ما به سرعت پا رو می‌آوردیم بالا که لگد به برگه‌ی زین بخوره و به پای ما نخوره، رکاب‌ها خیلی کوتاه نبود و سوارها هم به وزن و اندازه‌ی الان نبودند، از وزن شصت کیلو شروع می‌کردند تا هفتاد کیلو، من خیلی سرب می‌گذاشتم تا بشم شصت کیلو.
هندیکاپری به شکل الانش بود؟

به شکل الان نبود، بر مبنای جایزه بود. به ازای یه مبلغ جایزه، یک کیلو اضافه می‌شد و تا هفتاد می‌رفت، هفتاد خیلی وزن بود و اسبای ترکمن این بارو می‌کشیدند، خدمت شما عرض کنم که سوارکارها کوتاه نبودند، حاج خداقلی آق رو من یادمه این قدر سرب داشت که خودش سرپا نمی‌تونست بکشه خودش رو، یه زین بزرگ هم داشت، اسب‌هاش هم بسیار اسب‌های قدری بودند، جایزه هم برده بودند، یه اسب به اسم حکیم قلی هفت هشت سال با هفتاد کیلو برنده شد یا اراز قلی اونقی که اینها هم سوارکارهای خوبی بودند و هم سیس یا مربی یا فارسی‌اش سوقان بودند. من می دوندم و شانسی که داشتم این بود که افسرهای سوار مثل پدرم، مثل مرحوم سرهنگ سهراب خلوتی تو میدون بودند، هم سوارای قدر ترکمن مثل اراز گلدی اونقی، مثل حاج خداقلی آق، خیلی‌ها بودند که سوارکارای قدری بودند و من کنارشون می‌دوندم، بعد که یه کم وزنم زیاد شد شروع کردم به ترین کردن و رامین برادرم می‌دوند، اون سنش کمتر از من بود، ما جوایز زیادی تو تهران گرفتیم، اون موقع گشت می‌رفتم و تو خونه پرش می‌کردم. من تو پرش هم دیرتر اومدم، خیلی زود من شروع نکردم، تو این فاصله خدابیامرز، یادش به خیر، خانم فیروز و شوهرش نرسی فیروز تو نوروزآباد مسابقه‌ی صحرایی گذاشتند و من و پدرم با دو تا اسب کرد رفتیم، عکس‌هاش هست، مسابقات صحرایی بود و یه مسیر پنج شش کیلومتری رو مسابقه دادیم و پدر من یک شد و من دو شدم، اون موقع هم گفتند تو اسب رو نگه داشتی که پدرت یک بشه و من گفتم نه اسبش خیلی قوی بود و من نمی‌رسیدم بهش.

ادامه ی این گفتگو را در نسخه کامل مجله شماره شانزده بخوانید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید