امان اله خان عامری

ضمن تشکر از کمکها و حمايتهاي بي شائبه مديريت مجله دنياي اسب که فرصت نگارش مطالبي هر چند کوتاه درارتباط با سالها تلاش زنان و مردان شهر کهن و ديار باستاني کرمان را در زمينه پرورش و نگهداري اسب به بنده داده اند، چند خطي در خصوص خاطرات و زندگينامه يکي ديگر از بزرگان منطقه که علاقه وافري به اسب داشتند ، مي نگارم.

اين مقاله نقل قول از سرکار خانم بيتا عامري دختر مرحوم امان اله خان عامري است.

اززماني که به ياد دارم نام امان اله خان عامري عجين شده بود با بزرگي، تلاش، سرزندگي ، مردانگي ، بخشش و مديريت. امان اله خان عامري فرزند سردار مجلل و خانم قمرالملوک اسفندياري در تاريخ 13 مهر 1292 درشهر کرمان چشم به جهان گشود.
او از دوران بچگي عاشق اسب بود و سواري مي کرد وبا تمام اين عشق وعلاقه به اسب به دستور پزشک و بخاطر حادثه اي که در 9 سالگي باعث شکستگي ناحيه مچ پاي ايشان شد يکسال و نيم از سوارکاري محروم شد.

ايشان در سن 14 سالگي به اتفاق پدر و مادر و برادر کوچک ترخود ، محمد خان به آلمان سفر کرده و بعد از 6 ماه به فرانسه رفتند و پس از مدتي مشغول به ادامه تحصيل در دانشگاه پاريس شدند، ولي به دليل زمزمه جنگ جهاني دوم دانشکده را ناتمام و در سال 1316 براي ديدار از اقوام به ايران برگشته و در تهران سکونت گزيدند. پس از يک سال و به علت کسالت پدر قصد بازگشت به ديار خود نمودند، چرخ روزگار پاي در وطن ننهاده خبرفوت و در گذشت پدر، ايشان را عزادار نمود.
پس از درگذشت پدر و تقسيم اموال کليه امور مربوط به املاك بر دوش خود ايشان نهاده شد.
مرحوم سردارمجلل اسبهاي زيادي داشتند و مهمترين آنها سنعان و جدران نام داشتند.

 

عکس بالا مربوط به مرحوم سردار مجلل سوار بر جدران در کوهستان قريه العرب بندر افراز مي باشد.
مرحوم سردار و امان اله خان ماديانهاي زيادي داشتند که آنها را تابستان به سبزه زارهاي سربيزن ( ملک سردسيري) با ارتفاعات 3 هزار متري مي فرستادند و در زمستان به گرمسيرات.
در آن زمان تيمسار سياهپوش کرمان بوده و رئيس قشون نظامي وقت بودند که با خود اسبهاي زيادي از کردستان به کرمان و بم آورده بودند که زمان رفتنشان از کرمان 4 راس از بهترين اسبهايش را به مرحوم امان اله خان و 4 راس مابقي را به مرحوم محمد خان برادر امان اله خان هديه دادند.
يکي از اسبهاي مرحوم امان اله خان رخش نام داشت که براي شکار تربيت شده بود ، وقتي ايشان به شکار پرنده از قبيل دراج يا کبک يا هر چيز ديگري مي رفتند ،به آني که علامت ميدادند رخش ميخکوب مي ايستاد و حتي گوشهايش را تا مي کرد که صداي گلوله اذيتش نکند.
اسب ديگرشان صباالخير نام داشت که به علت نشان خط سفيد روي پيشانيش و 4 قلم سفيدش او را اسبي خوش يمن مي دانستند.
امان اله خان از ترکيب و کشش مادياني از اسبهاي خودشان و اسبي در بم از عموزاده هايشان به نام تاج داراي نرياني به نام شراک شدند ، شراک اسب مورد علاقه امان اله خان داراي کره اي شد به اسم عقاب که در شجره اسبها زياد از او نام برده شده است. هم زمان بااسب ها و گله اسبهايي که داشته ، تازي هاي خوب و قدرتمندي داشتند که همه آنها را از افغانستان مي آوردند.
در آن زمان بعد از «عقاب اصلي « اسبهاي معروف ديگر به نام کهر و وزنه و جاسم را داشتند که عقاب دوم را بعد از مصادره اموالشان دوباره خريداري كردند به محسن خان عامري پسر غلامحسين خان عامري هديه دادند.
در بين اسبها «شراک « اسب قوي و مغروري بود که به جز امان اله خان و مهترشان به شخص ديگري اجازه سواري نمي داد. يعني اين دو نفر تنها کساني بودند که مي توانستند سوار «شراک» شوند.

به گفته امان اله خان بارها اشخاصي از نزديکان تمايل داشتند که سوارش بشوند اما بر خلاف ممانعت ايشان ،سماجت مي کردند که متاسفانه پس از سوار شدن هر دفعه توسط اسب به زمين زده مي شدند.
امان اله خان بخاطر علاقه زيادي که به اسب داشتند، براي برخي مسابقات به خارج از کشورسفر مي کردند که يکي از اين مسابقات The Royal Show.Warwickshireدر تابستان سال 1973درانگلستان بود .
اين مسابقه درواقع نه تنها نمايش زيبايي اسبها که نمايش Pony هاي ايراني بود که اصالتا» از ايران و خصوصا» مازندران به غرب برده شده بودند.

مرحوم سردارمجلل پدر امان الله خان از کرمان تا رحمت آباد ريگان دهات زيادي داشتند و در همه اينها طويله هايي براي اسبهايشان موجود بود. طويله هاي قديمي شامل محوطه محصوري که دورتا دورش آخور اسبان بود و آنقدر فضاي سرپوشيده در کنارش بود که در سرما و گرماي شديد مي توانستند با اسبهاجابه جا شوند.
يکي از خاطرات ايشان که برايم تعريف کرده بودند اينکه بخاطر علاقه زياد به اسبها و اسبها به ايشان ، همان اسبها چندين بارايشان را از مرگ نجات دادند کما اينکه از روزهايي که به شکار مي رفتند ناگهان به قناتي مي رسند که اسب دودستش را مهار کرده که ايشان در قنات نيافتند و حتي به پهلو غلت زده و روي زمين خوابيده که ايشان از روي اسب نيفتند. شايان ذکر است که ايشان فقط شکار پرنده مي رفتند چون در زمان جواني که براي شکاربه کوه مي رفتند روزي هنگام شکار اشک آهويي را در چشمش ميبيند و ديگربراي شکاربه کوه نمي رفتند.

تمام سفرهاي ايشان با اسب انجام مي شد چون تعداد زيادي همراه داشتند مسلما تعداد اسبها هم زياد بوده وگاهي در وسط راه اطراق کرده و باز به راه خود ادامه مي دادند.

کرمان شهر کويري بود و تمام دور و اطراف منزل ايشان هم بيابان و تپه مانند بود که وقتي بچه ها مي خواستند سواري کنند جلوي درب منزل و روي آن تپه ها سواري مي کردند.
آخرين باري که من امان اله خان را سوار براسب ديدم در يکي از دهات ايشان ،قريه العرب بود. براي من بسيارجالب و ديدني بود که آن مرد قدر و صاحب مسلک چطور سوار بر اين اسب است و با آرزوي اينکه آيا مي شود روزي من هم سوار براسب شوم به سوارها نگاه مي کردم که جناب امان اله خان از اسب پياده شدند و با آن هيکل ظريف رو به من گفتند ميخواهي سوار اسب شوي ؟ و من چون سن كمي داشتم اينکار براي من مانند يک رويا بود که سوار اسبي شوم که هميشه آرزويش را داشتم که به کمک مهتر سوار براسب شدم و انگار در آسمان پرواز ميکردم. آن حس وآن روز هميشه برايم لذت بخش و رويايي بوده و هست .

امان الله خان عامري مردي با صلابت و اندوخته از هزار گفتني بود که مي توانستيد هزاران ساعت نزدشان نشست و از تجربياتشان آموخت که حتي تا روزهاي آخر هم بنده در خدمتشان بودم و ازهمسخن بودن با ايشان لذت برده و از تجربياتشان در تمام زمينه ها استفاده مي کردم. مرحوم امان اله خان عامري در تاريخ 26 مرداد ماه سال 1381چشم از دنيا فرو بسته و به جهان باقي شتافتند.
روحشان شاد و قرين رحمت الهي

نویسنده: نازنین عامری

2 دیدگاه‌ها

  1. سلام.خیلی ممنون از دختر جناب آقای عامری،، بنده خودم کرمانی اصیل هستم و هم از طرف مادری و هم پدری خانواده و طایفه سرشناس و شناخته شده و با اصالت و شجره‌نامه معتبر در بین همشهریان عزیز شهرمون مورد احترام قرار داریم،حالا بماند که بنده کی هستم اما یک خاطره از یکی خدمتکارها و باغبانان آقای عامری عرض میکنم:این جناب آقای خدمتکار که حرفه اصلیش باغبانی و درختکاری و رسیدگی به درختان باغها و منازل بود و یک روز که خانواده عامری در مرکز استان کرمان و امارت باشکوهشان سکونت داشتند،باغبان هم مشغول به زدن چمنها و علفهای قد کشیده و بلد و میشه و همچنین کوتاه کردن و چیدن شاخ و برگهای خشکیده درختان،،خب بدون شک کارش زیاد بوده و خسته میشه و میره زیر سایه یکی از همون درختها کنار علفها و چمنهایی که هنوز بریده نشده بودن میشینه بقچه غذاشو که بزقرمه بوده باز میکنه و مشغول خوردن میشه و دیدین بعد از خوردن کشک بی‌اختیار خواب سنگینی به سراغ آدم میاد و ایشون همون وسط علفها دراز میکشه و به خواب سنگینی فرو میره،جناب آقای عامری و مابقی خدمتکارها متوجه غیبت باغبون میشن و امارت هم که چندین هکتار و بزرگ بوده و اگه کرمان تشریف بیارید،از اواسط خیابان میرزاآقاخان شمالی به سمت چهارراهی که بعد از انقلاب اسمش چهارراه بسیج گذاشته شد و همینجوری ادامه داده تا پارک نشاط و بعد دوباره از همین چهارراه ادامه داره تا پارک مطهری که بعد از انقلاب و متاسفانه مصادره کردن اموال آقای عامری توسط جمهوری اسلامی به غارت رفتن ولی هنوز قسمتهایی از این امارت بینهایت بزرگ وجود داره که یکی از ساختمانهاش رو با همون سبک معماری اون دوره که سالهای سال میگذره ولی از مد نرفته و نخواهند رفت وجود دارن که یک طرف ساختمان رو به دانشکده بسیچ دادن و قسمت سردر ورودی امارت و ساختمانشو به سازمان محیط زیست بخشیدن و هکتارها زمین و امارت دیگه که در اطراف همون ناحیه میبینید حصارکشی شدند و هر متری خداتومن میفروشن و پولشونو تو جیب خودشون میکنن،،خلاصه اگه بیایین سرسبزی این دو امارت و درختهای سر به فلک کشیده اطرافشون که در تمام اون ناحیه به چشم میخوره بیانگر یک جنگل چندهکتاری هستند،خب این آقای باغبان گوشتش سنگین و تو خواب عمیق بین علفزارهای بلند پیداش نمیکنن تا درنهایت جناب عامری دستور باز کردن چند تلمبه آب رو میده که این باغبون داشته در کنار همونها کار میکرده و بعد از جاری شدن آب و گذشت چندساعت آب میره زیر بدن باغبون و از خواب میپره و بیدار میشه و اینچنین گمشده پیدا میشه… اینم یه خاطره از آقای عامری که تعریف کرده بودند.روحشان شاد…

  2. سلام بابت تمامی مقالات نهایت تقدیر و تشکر خودم رو اعلام میکنم هم شیرین و هم حزن انگیز و پر از شور بود/ ارادتمند عاشقان /فرهود خطیب

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید