اسب و سوارکاري در ايران باستان 10 / دوره ساساني (2)

درکل مي توان دو نوع اسپ -تنومند نسايي و خرد جثه سنتي- در ايران ساساني تميز داد. هم دولت و هم نجباي بزرگ داراي تعداد زيادي ستور از جمله اسبان مختلف بودند.

يک مامور عاليرتبه به نام آخَوربِد ستوران دولتي را سرپرستي مي کرد و ديگري به نام آخورآمار دبير به مخارج آنها مي رسيد و اسناد آن را نگه مي داشت.

بنابر گواهي روايت پهلوي ونديداد (=وي ديوداد)، بهاي يک گوسفند 3 سير (=12 درم) بود ولي بهاي اسب 30 سير (=120 درم). اَسپِست نيز بسيار کاشته مي شد و بهاي نيک داشت. هم در اين زمان است که اين واژه ايراني به زبان سرياني رسيد و اَسپِستا يا پِسپِستا گرديد و سپس به عربي رسيد و ال فصفصه شد و از آنجا به اسپانيا رفت و الفلفله گرديد و به انگليسي آمريکايي رسيد و الفافا شد. از آمدن اين گياه و نامش به چين پايينتر سخن خواهيم راند.

در زمان ساسانيان ساز و برگ اسب تکامل يافت. زير زين را قاليچه هاي بسيار ظريف مي انداختند و کاکل و دم و يال اسب را آرايش مي دادند و گمپوله هاي بسيار زيبا و بزرگ و تسمه هاي مزين و يراق هاي هنرمندانه بر اسبان مي بستند و همه اينها در هنر سنگتراشي و فلزسازي ساساني دقيقاً نمايان شده است.

داغ نهادن هم کلاً رسم مي بود و نشان خانوادگي را بر اسبان مي گذاردند چنانکه هم اسب اردشير در فيروزآباد و هم اسب خسروپرويز در طاق بستان نشان خانوادگي ساساني را که حلقه اي مزين به نوار ابريشمين مي بود، بر ران خود دارند.

براي اينکه اهميت اسب نزد ايرانيان باستاني و به ويژه ساساني را دريابيم بايد به شاهنامه فردوسي مراجعه کنيم که آيينه افکار و تمدن و آرزوهاي آنان است. اشارات بسيار فراواني که به اسب و سواري در آن کتاب والاقدر آمده است به همت پاول هُرن گرد آمده. فشرده مقاله اين دانشمند ايراندوست آلماني («اسب و سوار در شاهنامه») بدين گونه است. آزاده ايراني از را از اسبش سوا نمي توان يافت. پياده رفتن، حتي براي اندک زماني، ننگ بود. بهترين خاندان ها در به دست آوردن برترين باره ها مي کوشيدند و داغ خانوادگي خود را بر آنها مي نهادند. اسبان دشتي فراوان بودند و در فصول مناسب، گله ها را در چراگاه هاي پهناور مي چريدند و همانجا به کمند مي انداختند و به زين آموخته مي کردند.

 

«کره تازان» مقام مهمي داشتند و وقتي کسي اسب خويش را «دستکش» مي کرد و آن را براي سواري رام مي ساخت (براي کره هاي جنگي، در سن 4 سالگي)، آن روز در زندگيش خاطره انگيز مي ماند.

سواران جنگي بي اسب وا مي ماندند و گاهي از دوستي کمک مي گرفتند و «دوپشته» سوار مي شدند. اسب را با استناد به نژاد و رنگش مي سنجيدند.

مشهورترين اسب ايراني، رخش، از کابل -يعني سرزمين کوشانيان- آمد. جنگجويان اسبان ابرش (خالدار)، کرند، سپيد و سياه مي پسنديدند، گلگون و بور چرمه (سپيد يکدست). وقتي قهرماني مي مرد يا کشته مي شد يال و دم اسبانش را مي چيدند و زينشان را نگونسار مي آويختند و سلاح و زره اش را بر اسب دلخواهش مي نهادند و او را پيشاپيش دسته سوگواران مي بردند.

وقتي قهرماني کشته مي شد و خطر اين بود که اسبش به چنگ دشمن بيفتد، يارانش آن را مي کشتند. اسب رستم با خود او به چاه افتاد و با خود او به گور سپرده شد (رستم از ايرانيان سکايي=سيستاني بود و اين از رسوم آن گروه به شمار مي رفت).

گوشت اسب را عامه دهات مي خوردند و ديگران تنها در جايي که طاقت و چاره اي نبود اين کار را مي کردند.

آيين سواري درست نه تنها هنر بود بلکه يک امتياز به شمار مي رفت. براي خفت دادن سربازي گناهکار او را وارونه بر اسب مي نشاندند و پاهايش را از زير به شکم ستور مي بستند و او را با تشريفات مسخره آميز دور مي گرداندند.

ساز و يراق اسب مقام و ثروت صاحبش را مي رساند و گاهي در آرايش آنها و خود اسب تا بدانجا پيش مي رفتند که کاکل و دم آن را به گوهرها مي آراستند.

ساسانيان سنن مربوط به اسب و عقايد درباره آسماني بودن مقامش را حفظ کردند. تعداد زيادي اسناد تصويري از اسبان ايزد خورشيد و مِهر در دست است که همه بالدار نشان داده شده اند و به ويژه تخت پادشان آراسته به شالوده و پايه هايي است که به شکل اسبان بالدارند و اين گونه تصاوير نمادي به شرق و غرب نفوذ سريع کرد.

نام هايي که با «اسپ» ترکيب شده بسيار رايج مي بوده است و مهمترين آتشکده مملکت در شيز آذربايجان (تخت سليمان) مي بوده است که «آذرگشنسب» (=آتش نريان) نام داشته، ظاهراً چون ايزد آتش در شکل نرياني گشن هم مجسم مي توانست شد.

در زمان ساسانيان بود که اعراب شروع به پرورش اسبان معروف خود -که بالمآل به نژاد ليبي عتيق برمي گردد- کردند، و بعد از گسترش اسلام آن تخمه را با نژادهاي ايراني و آسياي ميانه درآميختند و تخمه هاي دو رگه و چند رگه به دست آوردند.

اما مسلمانان نخستين براي بيطاري و تيمار دقيق اسب نيازمند ايرانيان و کتب و سنن آنان شدند، همچنان که ابن النديم گواهي مي دهد. مثلاً فرسنامه اعلاي آغاز دوره اسلامي، الخيل ابوعبيده معمر بن المثني به گفته خود او مبتني بوده است بر روايات ابي حاتم سهل بن محمد السجستاني و ابي يوسف الاصبهاني و در اصل بر اسب نامه هاي ايران کهن و نيز کتابي در «ستور پزشکي» به بيطاري ترجمه شده و ديگري در معالجه چهارپايان و اسب و استر و گاو و گوسفند و شتر و داغ آنها و بهايشان را اسحق بن علي بن سليمان به عربي ترجمه کرده است.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید