اسب در اشعار خواجوی کرمانی

خواجوي کرماني در «هماي و همايون» از خوبي اسب سخن گفته و در «ديوان» خويش از ناتواني اسبي که به او هديه داده بودند شکايت نموده است:

پريوش مهي بر نوندي سوار به زيرش يکي بور دريا گذار
جهنده، چو برق و رونده، چو ابر پـــرنده چو مرغ و دلاور چو ببر

(شکایت از اسب):
بنده را داد، زرده يي که بود ســــبز خنگ سپهـــر، حيرانش
ميخ دستان سام، بر دستش داغ بهــــــرام گــــور، بــــر رانش
ســــــالها يادگـــار بهمن و تور در شب، آخر کشيده ساسانش
شب مولد، اوان دعوت نــــوح روز پيـــــــري، زمــــــان طوفانش
مادياني که رخش کره اوست پــروريده بــه شيــــــر پستــانش
نعل بندي که نعل او مي بست کـــــاوه آورد، پتـک و سندانــــش
گرد پيري نشسته بر پشتش کثــــرت سن، شکسته دندانش
از تداويـــــــر چـــرخ، بگســته رســــن تــار تــار شـــــريـــــانش
کرده گرگان طمع در او ليکن چـــــــرخ کرده، نصيب کـــرمانش

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید