برشی از گفتگو با اقای همایون وجدانی

بسیاری درباره شما گفتند سوارکاری که می‌دونه داره چه کار می‌کنه کار با اسب و‌ سوارش کم نظیره به طور خلاصه می‌تونم بپرسم خودتون فکر می‌کنید این نتیجه چه فرایندی است؟
اول این که به من لطف دارند. ببینید من اسب یا شاگردی رو که قبول می‌کنم همیشه بهشون می‌گم سواری تونو بکنید. چون من بالا سرتون واستادم چیزی رو عوش نکنید بخواید شیک و مرتب بشید. این چیزارو ما نداریم. سواری تونو انجام بدید. وقتی سواری‌شونو می‌بینم دقیقا متوجه می‌شم که مشکل سوار چیه؟ ساقشه، کمرشه، دستشه، ذهنشه، فکرشه. این خواست خداست که این حسو به من داده، این علمو به من داده که دقیقا می‌فهمم این اسب به چی نیاز داره، به چه کاری احتیاج داره این اسب یا سوارکار. ببنید با سوارکار می‌شه حرف زد و براش برنامه ریخت، با اسب که نمی‌شه. اسب رو باید حس کرد. وقتی سوار اسب می‌شم به

سرعت و کمتر از ده دقیقه یه رابطه احساسی با اسب برقرار می‌کنم. بهش آرامش می‌دم، نوازشش می‌کنم و متوجه خودم می‌کنمش که به من گوش بده. من با دوستم می‌خوام بهت آموزش بدم. از این درد از این ناراحتی از این کوفتگی درت بیارم. می‌خوام کمکت کنم. بعد از این اسب کم کم به من اعتماد می‌کنه. مثل پاییزان تو مسابقه! محال بود اشتباه کنیم. همدیگه رو درک کرده بودیم. خیلی جاها هر تصمیمی که می‌گرفتم با من بود. هر تصمیمی که می‌گرفت من باهاش بودم. به خاطر اینه که من زود می‌تونم تشخیص بدم این اسب مشکلش چیه. من پای مسابقه هم که می‌شینم اکثر سوارها رو نگاه می‌کنم. حتا سوارکارایی که خیلی ضعیف هستند چون به هر حال من قدیمی این ورزشم و مربی هستم و ممکنه این سوارها یه روز بخوان با من کار کنن اون وقت من آمادگی ذهنی از این آقا و این خانم دارم و می‌دونم سواریش قبلا چی بوده و چه مسیری رو طی کرده. می‌شینم اسب مبتدی، سوار مبتدی، سوارحرفه‌ای همه رو می‌بینم.
تو آموزش تون یا مربی‌هاتون؟ چه چیز دیگه‌ای تو این فرایند تاثیر داشته؟
اون زمان مربیای به روزو برای ما می‌آوردن. بیشترین آموزشی که من دیدم پیش جناب سرهنگ نشاطی بود. چون واقعا بعد از انقلاب سواری من پس رفته بود. پیشرفت نداشتم چون مربی نداشتم. رفتم خدمت جناب سرهنگ رسیدم و ازشون کمک خواستم. پرسیدند مشکل چیه؟ گفتم ساقم عقب می‌ره و مشکل دارم. سرکلاساشون رفتم. من از ایشون این قدر حساب می‌بردم که ناخوداگاه تمام بدنم درست می‌شد. مربی‌های خارجی چیز زیادی به ما یاد ندادند. همین قدم و یورتمه و دایره زدن ساده بود. اما جناب سرهنگ خیلی دلسوز بود و من واقعا مدیون شونم.
چرا شما که در دوره ای شروع به سواری کردید که امکان و ابزار و ارتباط امروز با جهان اسب وجود نداشت اما نمی شه به شما سوارکار سنتی لقب داد و جنس و شکل سواری‌تون این قدر شکیل و به روزه.‌ چه کردید که در چنگال سواری سنتی گرفتار نشدید؟
ببینید الان خیلی مربی‌های از من بزرگ‌تر هستند مثل آقای شاهرخ مقدم،آقای رضا قدیری، آقای هوشمند که البته تو مسابقه ایشون شرکت می‌کنن. آقای مقدم الان شرکت نمی‌کنن اما من روزی سه چهار تا اسب سوار می‌شم. علم سواری رو دنبال می‌کنم، اخبار روز دنیا رو دنبال می‌کنم. چه درساژ چه پرش، هر روز همه رو بررسی می‌کنم، نمی‌ذارم خیلی عقب بیفتم و از فرم خارج بشم. ارتباطم هنوز با خودم و با آموزش خودم قطع نشده.
تلقی جامعه سواری و تصویرشون از شما چیست؟ به چه چیز معروف هستید؟
دوستان به من خیلی لطف و محبت دارند و خیلی احترام می‌گذارند. سواری منو بیش از اونی که هستم تایید می‌کنن. من از این قضیه زیاد راضی نیستم. دوست دارم در حد خودم باشم. بچه‌ها خیلی به من لطف دارند و همیشه به من گفتند داخل میدون باش، ما دوست داریم سواری تو رو ببینیم. میدون رو خالی نکن. سواری تو برای ما جنبه آموزشی داره. بارها اینو گفتند و من خیلی خوشحالم که سواری منو دوست دارند.
خودتون دوست داشتید جامعه سوارکاری چه چیزی رو بیشتر از شما بخواد؟
من دوست دارم فدراسیون و هیات از من بخواد به بچه‌ها آموزش بدم. در بند پول و این مسایل هم نیستم. این بچه‌ها حیفند. برای آقای رضایی، آقای حبیبی، آقای مقدم، آقا عزت وجدانی، برای من و خیلی‌های دیگه خیلی پول و زمان صرف شده که آموزش ببینیم. نذارید این آموخته ها رو با خودمون ببریم اون ور. بذاریید ما آموزش بدیم. اگر ما نباشیم این ورزش می‌خواد به کجا بره؟ الان رده نونهال و نوجوان خیلی عالیه اما می‌رسیم به رده جوانان هیچکس نیست. از جوان به بزرگسال ورودی نداریم. داریم در جا می‌زنیم. من دوست دارم معلم باشم.
‌چه لحظه‌ای حس کردید که در آینده یک قهرمان کشور خواهید شد؟ برای رسیدن به این قله چه کردید؟ فقط سوار و‌پیاده شدید یا نقشه و ‌مسیر داشتید؟
صد در صد نقشه و مسیر رو دنبال کردم تا به موفقیت برسم. بارها به من گفتن تو مریض می‌شی این کارو نکن. از ساعت سه و نیم چهار اسب سوار می شدم تا آخرشب. تمرین فشرده. همه داشته‌هامو با اسبام انجام می‌دادم و نتیجه‌شو می‌دیدم. با بچه‌ها صحبت می‌کردم می‌گفتم بایستید پایین کار منو ببینین. برای من شکل اینه باشید و وضعیت منو بررسی کنید. ساقم چطوره، دستام چطوره. به اسبام سرکشی می‌کردم. به خوراک‌شون، نعلبندی‌شون، برای خودم تیم درست کرده بودم. من وقتی سواری می‌کردم نعلبندی هم بلد بودم اما تو کار نعلبندم دخالت نمی‌کردم. فقط همفکری می‌کردم. دامپزشکم کنارم بود، کارگرم کنارم بود. مدت‌ها خدمت آقای مهرداد شیدفر بودم که خیلی کمکم کردند. استاد علی رضایی خیلی کمکم کردند. از آقای رضایی دل و جرات رو یاد می‌گرفتم. تکنیک روز رو خودم دنبال می‌کردم. هدف داشتم برای بردن. زحمت می‌کشیدم. پا به پای کارگرم اسب رو تیمار می‌کردم. اسبو مشت‌و مال می‌دادم. غذاش چی شد؟ زیرش خشکه؟ گشت دو ساعته رو با اسبام خودم می‌رفتم. رایدرم رو سوار اسب مسابقه نمی‌کردم. این کارو می‌کردم که به هدفم برسم. با پاییزان تصورش برام سخت بود که قهرمان کشور بشم. اما با فلوریدا که از روسیه آورده بودن مطمئن بودم که قهرمان می‌شم. با پاییزان هشتاد و دو قهرمان کشور شدم با فلوریدا هشتاد و چهار.
برادران سوارکار در سواری گاهی زاویه‌های شدید با هم دارند. خانواده وجدانی از شرق تا غرب تهران و از جنوب تا قم حضور دارند. نگاهی اجمالی به این خانواده بکنید. وجدانی‌ها از دید همایون وجدانی و ‌بفرمایید از وجدانی های جوان‌تر کدام پا در رکاب وجدانی‌های با تجربه می‌گذارند؟
بهرام و کامیار انگیزه دارند و میان و می‌رسن به رده‌های بالاو سوارای خوبی می‌شن برای مملکت‌مون. من از سواری‌شون لذت می‌برم. خونواده وجدانی هم که کارشون اسبه وهر کمکی که جامعه سوارکاری بخواد ما به اقتضای وقت‌مون در خدمت هستیم. داداش همه شهرای ایران می‌ره. شهریار می‌ره و اکثرا تهران نیست. من خودم شهریار و کرمان می‌رم. نصرت خان که فقط فرح آباد مستقر هست و بهرام هم. کامیار که قم هم می‌ره و گاهی به پدرش کمک می‌کنه. لطف مردم به خانواده وجدانی زیاد هست و ما در خدمت هستیم.

 

ادامه ی این گفتگو  را در مجله شماره پنج بخوانید.

برای دیدن بخش قبلی مصاحبه با همایون وجدانی کلیک کنید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید