برشی از گفتگو با خانم میشا محمدی

دیدن یه اسب بسته شده به یه گاری که سنگ نمک حمل می‌کنه چه تاثیری تو ذهن شما داره؟
احساس رنج و فشاری که تحملش سخته.
برخورد شما با مرگ یه اسب چطور بوده؟
تا مدت‌ها سوگوارم. همین.

دلیل و انگیزه‌تون در راستای گرایش به درساژ چی بود؟ چطور برای اولین بار با درساژ مواجه شدید و تصمیم گرفتید تو این رشته فعالیت کنید؟
ما اوایل سواری پایه رو یاد می‌گیریم و بحث هیچ رشته‌ای نیست. تو این بخش کار زمینی پایه است و همه با هر گرایشی باید یاد بگیرن. من تو گذشته و با شروع سوارکاریم تو مسابقه بانوان شرکت می‌کردم. چون تازه مسابقه‌ها داشت شکل می‌گرفت و دوست داشتن خانم‌ها فعال باشن و این شد که ما هم تو پرش شرکت می‌کردیم. من کم‌سن بودم اما کسانی که قبل از ما بودن مثل خانم آل اسحاق، خانم وحدتی، خانم‌های مستجاب الدعوه و خانم هلن هاشمیان. من نوجوان بودم سوم قهرمانی کشور شدم. من اون موقع نمی‌دونستم درساژ چیه اما فکر می‌کردم چرا بعضی از سوارکارا، خیلی فرق می‌کنن و رمز موفقیت‌شون تو چیه. بعد به صورت خیلی اتفاقی من تو کلینیک درساژ شرکت کردم که برای تیم ملی بود. یه مربی از روسیه آوردن به اسم آقای تیشکین که نظامی بودن و سه روزه کار می‌کردن و برای درساژ اومده بودن. ایشون با همه کار می‌کردن اما با من که کم سن تر بودم جدی‌تر کار می‌کردن. ایشون تو کلاسا گفتن باید با جوون‌ترهاتون کار بکنید. ایشون به من گفتن یه چیزی رو بهت بگم همیشه یادت باشه. حالا من این همه سال سواری کرده بودم و مسابقه رفته بودم، ایشون گفتن تماس بگیر با اسبت. من فکر کردم با اسبم تماس دارم اما فهمیدم تا اون لحظه چیزی بلد نبودم و اون جا فهمیدم که فرق اون سوارکارهای خوب با بقیه چیه؟ ضربه بدی به من خورد. فهمیدم زبان حسی اسب رو نمی‌دونم. زبان لامسه رو از طریق اثر نمی‌دونم. اثر وزن، دست، پا. اون جا بود که درساژ برام مهم شد. من از آقای رامین شکی هم شنیده بودم که ایشون تو آلمان اول مدرسه درساژ رفتن بعد رفتن تو پرش. ایشون هم تاکید به درساژ داشتن به عنوان کلید سوارکاری. با تشویق آقای بابک شکی هم من وارد درساژ شدم.

 

ادامه ی این گفتگو  را در مجله شماره چهار بخوانید.

برای دیدن بخش قبلی مصاحبه بامیشا محمدی کلیک کنید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید