دنیا، حس، فضا و جو سوارکاری تهران و همدان چه تفاوتی عمدهای با هم دارند؟
شهرستانها رو از همون همدان شروع کنیم. تو همدان از وقتی ما شروع کردیم همه با هم میاومدیم باشگاه همه با هم بر میگشتیم. همه با هم سوار میشدیم. مثلن دو ساعت قبل از سواری شروع میکردیم مانژ رو آبپاشی میکردیم تا مربی باید به ما اسب بده. از اینها که بگذریم تو همدان همه با هم متحد بودند. یک نفر یه چیزی رو میگفت همه گوش میکردند. از این نظرها خیلی خوب بود اما تهران اصلن همچین چیزی نیست. تو همدان حتمن باید بدنسازی میکردیم، گشت میرفتیم، کاری که بلد نبودیم رو اصلن انجام نمیدادیم. ولی تو تهران نه همه چیز پراکندهاست. همه چی کلونی کلونیه. هر کی با یه مربی میره و میاد. اگه کسی با
یکی دیگه سلام و علیک کنه همه سریع گارد میگیرن که شما چرا با شاگرد ما صحبت کردی، چرافلانی رفته با فلان مربی حرف زده؟ تو همدان این جو نبود. از نظر تکنیکی هم به قول همدانیها تو چیزی که بلد نبودیم تز نمیدادیم. الکی کاری نمیکردیم که بگیم ما چیزی بلدیم. سوال میکردیم اگر جوابش رو پیدا میکردیم انجام میدادیم. اگر نه که نه. این که بگیم فلانی فلان ابزار رو زده ما هم همون کار رو بکنیم، نبود. کسی هم میخواست همچین کاری رو بکنه بزرگترها مواظب بودند این کار نشه حتا برای یه دهنه ساده. البته اون موقع همه اسبا ایرانی بودند و تعداد سوارکارها هم محدود بود.
در چند پاراگراف سوارکاری خودتون به شکلی کلی و یا به تشخیص خودتون اگر نیاز هست جزیی برای خوانندههای ما تحلیل کنید.
عرضم به حضور شما. اگر بخوایم در سواری تمرکز کنیم و دربارهی بیس سواری بخوایم بگیم چیزی که من کمتر میبینیم اینه که بچهها اصلن بدون رکاب تمرین نمیکنند. من همیشه سعی میکردم برای کاری که میخواستم انجام بدم خوب فکر کنم. برای مسابقه برنامه داشتم. اگر تو یه مسابقه فکر میکردم که شصت، هفتاد درصد شانس دارم اصلن اون مسابقه رو نمیرفتم. تو مسابقه دوست داشتم برم و نتیجه بگیرم. همیشه آقای جمشیدخانی به ما میگفت که اگر میخواین برین مسابقه اینو بدونید که مسابقه محلی است برای به نمایش گذاشتن آموختهها و کسب تجربهی بیشتر. یعنی اگر تو مسابقه اشتباه میکنیم از اون اشتباه استفاده کنیم برای دفعهی بعد. یعنی اشتباه نکنیم. اشتباه مال انسانه اما تکرارش مال عاقلها نیست. من سعی میکردم اینو اجرا کنم برای خودم و اینو به شاگردام هم همیشه گفتم.
بفرمایید که تا چه حد برای شما اسب ابزار هست و تا چه حد یک موجود دوست داشتنی و خاص.
نه وسیله که نه. درک آدمها شاید با هم تو این قضیه فرق داره. سواری رو میگن قبل از این که ورزش باشه هنره. هنر هم با حس سروکار داره. شما خودت سواری کردی میدونی. اگر شما با اسب ارتباط برقرار نکنی موفق نخواهی بود. ممکنه موفقیت مقطعی باشه اما ممتد نیست. یه سری اسبها هستند به همه سواری میدن. آدم خیلی باید خوش شانس باشه یه همچین اسبی زیر پاش بیاد ولی همیشه این طور نیست. به نظرم حس خیلی دخیله.
ادامه ی این مطلب را در مجله شماره بیست و یک بخوانید.