منوچهری دامغانی، شاعر قرن پنجم هجری قمری است؛ بیشتر شعرهای او دربارهٔ طبیعت است. منوچهری علاوه بر آشنایی به زبان عربی، از دانشهایی چون نحو، پزشکی، ستارهشناسی، و موسیقی آگاهی داشت، و در شعر خود از واژههای خاص این دانشها بهره میبرد؛
منوچهری در سال 432 هجری قمری، در سی و چهار سالگی درگذشت.
در این مطلب سعی شده است ابیاتی از این شاعر بزرگ پارسی که در وصف اسب سروده است را گردآوری و خدمت شما ارائه کنیم.
حبّذا اسبي محجّل مرکبي تازي نژاد نعل او پروين نشان و سم او خاراشکن
بارکش چون گاوميش وحمله برچون نره شير گامزن چون ژنده پيل و بانگزن، چون کرگدن
يوزجست و رنگ خيز و گرگ پوي و غرم تک ببرجه، آخهو دو و روباه حيله، گور دن
*********
مرکبي، طياره يي، که پاره ييشخ نوردي، که کني، وادي جهي
تيزگوشي، پهن پشتي، ابلقيگرد سمي، خرد مويي، فربهي
*********
شبي گيسو فروهشته به دامنپلاسين معجر و قيرينه گرزن
مـــــرا در زيــر ران انــدر کمـيـتــيکشنده ني و سرکش ني و توسن
همي راندم فرس را من به تقريبچــو انگشتان مـرد ارغنون زن
سر از البرز، برزد قرص خورشيدچو خون آلوده دزدي سر ز مکمن
*********
آفــرين زان مرکب شبديز رنگ رخش روآنکه روز جنگ بر پشتش نهد زين زرنگ
دست او و پاي او و سم او و چشم اوآنِ شير و آنِ پيل و آنِ گور و آنِ رنگ
بــا شدن، بـا آمدن،بـا رفتن وبرگشتنشابر، گرد و باد کند و برق سست و چرخ لنگ