بوسفال؛ اسب اسکندر مقدونی

پس از اسب داریوش معروف ترین اسبان قدیم تاریخ، بوسفال“BUCE PhALE “ اسب اسکندر مقدونی است.

نوشته اند که این اسب را فردی از مردم “تسالی ThessALiA” از ولایات یونان ، به فیلیپوس پدر اسکندر به مبلغ سیزده تالان ( نزدیک به 156000 رالر ) فروخته بود و چون بر سینه ی این اسب لکه سفیدی شبیه به سر گاو دیده می شد اورا بوسفال نامیدند.

رام کردن ” بوسفال ” بر هیچ کس میسر نشد ، تا آنجا که روزی فیلیپوس خواست آن اسب وحشی را آزاد کند . ولی اسکندر که در کنار پدر ایستاده بود ، آهی کشید و گفت : ” اسبی بدین زیبایی را از ترس و کم دلی نباید از دست داد.”

فیلیپوس رو بدو کرد و گفت:
” بکسانی که در سواری از توچاپکترند توهین مکن .”

اسکندر گفت : ” اگر بگذاری من او را رام می کنم و اگر نکردم قیمتش را می پردازم.”

فیلیپوس خندید و قرار بر آن شد که اگر اسب را رام کرد از آن او باشد وگرنه قیمت آنرا بپردازد .
اسکندر به اسب نزدیک شد ، و نخست او را رو به خورشید نگاه داشت تا سایه ی خویش را نبیند. زیرا دریافته بود که اسب از سایه ی خود می ترسد. سپس چند بار دست بر بال اسب کشید و او را نوازش کرد ، و همین که اندکی آرام گرفت ، به چالاکی بر پشت او جست.

” بو سفال ” بر دو پا برخاست و لگد اندازی آغاز کرد، و کوشید تا عنان از دست اسکندر بیرون کند ولی چون موفق نشد در جلگه ی هموار آغاز به تاختن کرد و اسکندر نیز او را گذاشت و گاه مهیمززد و به دویدن تحریکش کرد، تا آن که اسب خسته و رام شد و سرانجام از رفتن بازماند.

وقتی که اسکندر با ” بوسفال ” نزد پدر باز آمد ، فیلیپوس که از شادی در پوست نمی گنجید ، به او گفت : “اسکندر ، مقدونیه برای تو کوچک است ، در فکر کشور فراختر باش!” از آن روز رشته ی دوستی اسکندر با آن اسب سرکش تیزتک استوار شد. بوسفال جز اسکندر به کسی اجازه ی سواری نمی داد، و هرکس را که جز او بر پشتش می نشست بر زمین می زد و با لگدی می کشت .امّا همین بود که اسکندر را از مرگ نجات داد.

در یکی از جنگهای اسکندر ” بوسفال ” به دست پادشاه دشمن افتاد . شاه مقدونی بدو پیغام داد که اگر مویی از اسبش کم شود ، تمام مردم آن دیار را خواهد کشت ، و آن پادشاه بوسفال را با هدایایی گرانبها به نزد اسکندر باز فرستاد.

عاقبت بوسفال در جنگی که اسکندر در کنار رود سند با یروس پادشاه هند می کرد ، کشته شد ، یا به قولی از پیری مرد ، زیرا که سی سال از عمرش می گذشت.

اسکندر از مرگ او به سختی اندوهناک شد. جسدش را با تشریفات مخصوص به خاک سپرد و در کنار گورش شهری ساخت که آن را بوسفالی نامیدند.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید