اسب و سوارکاري در ايران باستان 8/ دوره اشکاني

اشکانيان به زيبايي اسبان خود مي نازيدند و فرزندان و زيردستان خود را هنر کمانوري و سواري مي آموختند. آئليان مي افزايد: «آنان همواره بر پشت اسب سوارند: سواره به رزم و بزم مي روند؛ سواره به کارهاي دولتي و شخصي مي رسند؛ سواره سفر مي کنند و به ديد و بازديد مي پردازند و يا در جايي درنگ مي آورند و مي گويند و مي شنوند.

 

در واقع تفاوت اجتماعي ميان «آزادان» و «زيردستان» در همين است که اينها «پياده»اند و «آزادان» هميشه «سواره» و عين اين وضعيت در شاهنامه فردوسي منعکس است که آزادگان ايران از پياده بودن عار داشته اند (پياده نگردد که عار آيدش) و فکر مي کرده اند که پيادگي بر دودمان و آبروي خانوادگي ننگ مي آورد «بدو گفت رهام کاي تاجور / بدين کار ننگي مگردان گهر» و بر آن بوده اند که «زتخم کيان بيگمان کس نبود/که هرگز پياده نبرد آزمود» و «کز ايران پياده نسازند [آزادگان] جنگ/اگرچه شود کار دشوار و تنگ» و در مأخذي که فردوسي داشته است شومي روزگار نکبت و سقوط در اين بيت خلاصه مي شود که در آن دوره «پياده شود مردم جمگجوي/سوار آنکه لاف آرد و گفتگوي» و عين همين عقيده را در ارمنستان ايراني مي يابيم.

اشکانيان اسبان خود را از همان چراگاه هايي به دست مي آوردند که در زمان هخامنشيان رونق داشت و در يکي از جنگ ها 50000 سوار در برابر مارک آنتوني به ميدان آوردند.

اشکانيان با تخمه کشي گزينشي و تيمار دقيق و علوفه توانبخش اسباني نيرومند و دستکش پروراندند که شهرت فراوان يافت. اسناد تصويري بسياري که از اسبان اشکاني در دست داريم اين امر را تاييد مي کند. از آن جمله است نقوش مهرهايي از نسا –مهردادکرت (=اشک [عشق] آباد)، بر روي ديوارهاي بناهاي از شهرها دورا-اروپوس (در مرز سوريه)، بر صخره هاي تنگ سروک در فارس، و به ويژه در صحنه نقاشي بر ديواري از بناي «کوه خواجه» در سيستان.

اسبان ايران شرقي بر روي سکه هاي «هندوسکايي» نيز از اين زمده اند. اين شواهد مي نمايند که اسبان اشکاني بيشتر هژير و کله قوچي و خوش سر و سينه و بلند پاي و درشت استخوان و گردن برکشيده بوده اند و به درد سواري در ميدان کارزار مي خورده اند.

اسبان فرغانه اي که به چين (و شايد به هند جنوبي) رفته اند و در ميان آن سامان (ها) بسيار محبوب افتاده از همين تخمه اسبان کارزاري بوده اند.

هرچه تخمه کشي و به گزيني و تيمار دقيق بيشتر شد، بردباري و توان وفق دادن با محيط در اسب هاي ايراني زيادتر گشت، و آنچنان شد که سواران زره پوش نيزه بلنددار، يعني گروه نخبه سپاهان ايراني، را به آساني مي کشيدند و سراسر تن خودشان نيز «با زره اي پولکي، که هر پولکش به مانند پر پرندگان بر پولک ديگر مي افتاد، محافظت مي شد».

اين گونه جوشن اسب را اُپَروکُشتِه پان، يعني «آنچه که پهلوها را نگهداري مي کند» مي خواندند و اين همان کلمه اي است که «برگستوان» گرديده است.

سواران زره پوش نيزه هايي بلند داشتند و در نبردگاه «خيلي وقت ها چنان تند و تيز و پرتوان حمله مي بردند که دو تن را با يک ضربت به هم مي توانستند دوخت». در همين زمان اختراع کفشک يا نعل فلزي اسب (در سده يکم ق م) و يک نوع زين ابتدايي که دو پشته در جلو و عقب داشت و مي توانستت سوار را تا اندازه اي نگه دارد و نبودن رکاب را جبران کند باعث تقويت سواره نظام گرديد و سواران اشکاني نان در برابر روميان موثر بودند که بارها آنها را در هم شکستند و وادارشان کردند که خود آنها به تشکيل سواره نظام بپردازند.

گويا اين گونه سواران غرق در زره و اسب برگستوان ور دار را به پهلوي گريوَ-پاتَه بَرَ مي خوانده اند که روميان به کليبانري تحريف کرده اند و تصاويري از آنان بر ديوارنگاره دورااروپوس و نيز بر سنگ -مثلا در تنگ سروک در فارس- يافته اند.

يک برگستوان حقيقي متعلق به آخر دوره اشکاني را هم در حفاري هاي دورااروپوس جسته اند، و آن تن پوشي چرمين بوده است که با پولک هاي فلزي استوار شده و به اندازه قامت يک اسب عربي بوده است که خود مبين هيکل متوسط در اسبان اشکاني است.

زره حلقه اي بافته در آخر دوره اشکاني اختراع شد و خيلي زود در شرق و غرب رواج يافت و نمونه آن را در بر اردشير و شاپور در نقش فيروزآباد فارس مي بينيم.

يکي از ويژگيهاي سواران اشکاني مهارتي بود که در تيرانداختن داشتند، به طوري که حتي در حالت تاخت از روي زين به عقب بر مي گشتند و به سوي دشمن تيرهايي مي انداختند که نخورد نداشت.

 

با آنکه اين رسم قيقاج زدن از قديم ميان سکاييان رايج بود (چنانچه از نقوش آنان بر روي سفال هاي يوناني برمي آيد)، مهارت اشکانيان در آن باعث شد که اروپاييان بدان «اشکاني زدن» نام دهند.

ظاهراً بيشتر اشکانيان بر اسب بي زين مي نشستند، ولي معمولاً زين پارچه اي کوچک و قاليچه واري روي اسب مي انداختند. اين عهد اشکاني پايه گذار آيين هاي اَسواري (شواليه گري) و ويژگي هاي ارثي آن بود و اَسوار به معني نجيب زاده نيکو نام و سواره در مقابل پياده، يعني عامي، از اين دو پيدا گشت و از آنجا به اروپا رخنه کرد. از جمله آيين هاي مربوط به «اَسواري» يکي نهادن «نشان تباري» يا نماد خانوادگي بر ساز و برگ و بر ران ستوران و برگستوانشان بود که معروف تر از همه نشان خانوادگي اشکاني است، به صورت قرصي از ماه بر سر نيزه که بر باره اردوان پنجم در صخره فيروزآباد و بر روي سکه هاي آخري اشکاني ديده مي شود. به سبب همين امتيازاتي که سواره نظام اشکاني داشت و خدماتي که در دفع دشمنان شرقي و غربي کرد نام آن جاوداني گشت، زيرا کلمه پارثَو (پارتي=اشکاني) در تحول به پَهلَو تبديل شد و پارثويان به صورت پهلوها=پهلوانان در تاريخ ملي ما مقام نجبا و سرکردگان پهلوان و دلاور را يافتند.

لازم است بدين نکته اشاره شود که اشکانيان نيز مانند ايرانيان باستاني سنن و عقايد مربوط به اسب را رعايت مي کردند، مثلاً هنوز هم قرباني اسب سفيد نسايي براي ايزد خورشيد رواج داشت.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید