شما رو همهی جامعهی سوارکاری میشناسند. متشخص و آرام هستید و بی حاشیه. برای بیشتر دونستن از شما چه کنیم؟ مایلید از گذشته تا این لحظه رو برامون بگید.
من سواری رو تو هفت، هشت سالگی از باشگاه شکی شروع کردم. نه به صورت حرفهای، جلسهای میرفتیم تو همون لنژ برقی و اون جا سوار میشدیم. سال شصت و هشت یا شصت و نه بود. من متولد شصت هستم. یکی دو سال بود میاومدم و سوار میشدم. بعد از لنژ برقی به یه مرحلهای رسیدم که دیگه تو مانژ سوار میشدم. بعد یکی دو سالی وقفه افتاد و دوباره شروع کردم با خانم بیتا وحدتی که اون زمان همسر آقای بابک خان
شکی بودند. مربی دیگهام آقای رخشان رادپور بودند. یادم نمیره روز اولی که خوردم زمین بابام گفت دیگه این نمیاد اما فرداش گفتم باید منو ببری. دوباره شروع کردیم. خانم افسانه شکی توی من اون حس علاقه رو ایجاد کرد و باعث شد من سواری رو دوست داشته باشم. همون سال هفتاد و سه و چهار بود که آقای رامین شکی به ایران برگشتند و این بزرگترین اتفاق زندگی من بود که تونستم برم پیش ایشون و سواری رو شروع کنم. خیلی خوشحال بودم از این وضعیت. تا سال هفتاد و هشت من خدمت آقای شکی بودم و تو اون دوره هم تو سه چهار تا مسابقه شرکت کردم. اولین بار تو پونزده سالهگی رفتم جوانان پریدم و تو اولین مسابقهام که جام مقاومت بسیج بود ششم شدم. ولی چون اسب مسابقه نداشتم تو یکی دو مسابقه بیشتر شرکت نکردم. تا سال هفتاد و هشت درساژ هم کار میکردم و یکی دو تا اولی تو درساژ گرفتم. تو اون سن کم با یه اسب به اسم نیکی که متعلق به بابکخان شکی بود شرکت کردم و ایشون خیلی لطف کردند که اون اسب رو به من دادند. سال هفتاد و هشت من دانشگاه قبول شدم تو رشتهی مهندسی کشاورزی و رفتم دانشگاه تا سال هشتاد و دو و سه سواری نکردم. دلیل برگشتن من هم همین آقای رامین شکی شد. ما برای یکی از دوستانمون اسب میخواستیم به طور اتفاقی یه اسبی رو به ما معرفی کردند که تو اصطبل رامینخان بوده و ما رفتیم و اون اسب رو دیدیم و رامینخان پرسیدند چرا سواری نمیکنی و ول کردی دوباره و دوباره به من انگیزه دادند و من شروع کردم به سواری و چند تا از اسبای آقای ملکلو رو به من دادند.
متن کامل این گفتگو را در مجله اینترنتی شماره بیست و سه ایران هورسی بخوانید.