امیر از بیوگرافی خودت برامون بگو. چی شد یه افسر ارتش با درجه سروانی اومد تو اسب و سوارکاری؟
من امیرزاهدی متولد سال هزار و سیصد و شصت و پنج در تهران هستم. فوق لیسانس روانشناسی بالینی دارم. من از بچهگی بزرگترین علاقهام و بزرگترین لذتم و بزرگترین تفریحم این بود که اسب رو بتونم از نزدیک ببینم و شرایطم از نظر خانوادهگی مثل خیلی از دوستان سوارکار نبود. من کسی رو نداشتم که تو اسب باشه. هیچکدوم از اقوام و بستگان و نزدیکانم توی اسب نبودند و هیچ ارتباطی با اسب نداشتند و این شوق و علاقهی بی
پایان خودم بود که منو جذب این رشته کرد. من یه مدت که گذشت با اصرار به خونوادهام شروع به سواری کردم اما تفریحی. سالها گذشت تا شرایط از سواری تفریحی به سواری جدی و حرفهای و برنامه ریزی شده تغییر کرد و این امکان برام فراهم شد که سواری رو خیلی جدی و مستمر دنبال کنم. الان حدود ده ساله که نگاهم کاملن به اسب متفاوت شده و در مسابقههای تا ارتفاع صدو چهل و پنج شرکت میکنم و سعی میکنم روز به روز علمیتر و جدیتر به اسب نگاه کنم. این که شروع سوارکاری من و قدم گذاشتن به ردههای بالاتر پرش با تاخیر بوده به دلیل فراهم نبودن شرایط حضور جدی تو این رشته بوده. رشتهی سوارکاری با خیلی از رشتههای ورزشی دیگه متفاوته و مقتضیات این رشته با ورزشهای دیگه خیلی فرق داره و پرداختن به این رشته برای همه مقدور نیست. سال هشتاد و شش به استخدام ارتش دراومدم و تنها دلیلم برای ورود به نیروهای مسلح و به ویژه ارتش علاقه بی انتها و وصف ناشدنی به پدرم بوده. من از کودکی شیفتهی لباس نظامی پدرم بودم و با دیدن لباس نظامی پدرم دریایی از غرور و افتخار رو احساس میکردم و همیشه تو رویاهام دوست داشتم که روزی این لباس به قامت من بشینه و من جا پای پدرم بگذارم. هر چند این شدنی نیست. اگر دوباره به اسب برگردم باید بگم جناب سرهنگ مظفری نژاد، جناب سرهنگ ناظری خارج از حیطهی مربی بودن نقش بزرگی در زندگی سواره من داشتند و در این مدت بسیار به من کمک و از من حمایت کردند. آقای محمد صنعتگر از مربیها و مشوقهای من توی سوارکاری بودند. من باید از استاد عزیزم عزتالله وجدانی تشکر کنم که ریزهکاریهای سوارکاری رو به من اموخت و در زندگی من نقش یه پدر دلسوز رو داشتند و از برادر بزرگتر خودم نادعلی فرجامی باید تشکر کنم که راههای زیادی رو به روی من باز کرد و از استاد خوبم آقای مجید شریفی باید یاد کنم که مانعهای بسیاری رو از جلوی پای من برداشتند و از دوست بسیار بسیار خوبم هومان جلالی که خیلی از اشتباهها رو از سوارکاری من گرفت و مثل یه برادر لحظه به لحظه منو راهنمایی کرد.
متن کامل این گفتگو را در مجله شماره ببست وچهار ایران هورسی بخوانید.