گفتگوی زهرا احمدوند با مهتاب باباحیدری در شماره 70 مجله دنیای اسب

در پیچ و تاب زندگی شیر ژیان باش
خم شو،ولی نشکن،به مانند کمان باش
گفتگویی کوتاه اما جذاب با شیرزنی از دیار زنان و مردان غیور که به حق میتوان اورا اسطوره امید خواند چراکه علیرغم تمام سختی ها و ناملایماتی که در زندگی بخود دیده هرگز ناامیدی بر او چیره نگشته و سرسختانه پا در رکاب کرده و به سوی اهدافش می تازد.
به جرات می توانم مهتاب باباحیدری را یکی ازبهترین ها و با اخلاق ترینهای این حرفه بخوانم چراکه رفتار و منش او نمونه بارز رفتار یک ورزشکار است و به شخصه هرگز اورا درصدد تخریب و یا بی حرمتی به رقیب نیافته ام.

زهرا احمدوند

مهتاب جان پیش از هر چیز لطفا بیوگرافی مختصری از خودت بیان کن؟

مهتاب باباحیدری هستم متولد نهم آبان 1363 در کرمانشاه.
کارشناس کامپیوتر و مسئول روابط عمومی و انفورماتیک حوضه خدمات شهری شهرداری کرمانشاه

خیلی زود بریم سر اصل مطلب چطوری وارد دنیای زیبای اسبها شدی؟
همیشه از کودکی عاشق اسبها بودم یادم میاد همیشه وقتی طاق بستان میرفتیم سوار اسب های کرایه ای میشدم.
حدودا هشت ساله بودم که همیشه همراه پدرم به میدان کورس کرمانشاه میرفتم و ازدیدن اسبها و سوارکارها لذت میبردم.
همیشه وقتی بچه های هم سن و سالم می گفتند که کلاس سوارکاری میریم خیلی برای من جالب بود و هم خیلی دلم میخواست که کلاس سوارکاری برم اما چون در یک خانواده پرجمعیت زندگی میکردم و ما پنج تا بچه بودیم که پدر و مادرخیلی زحمتکشی دارم که تحصیل ما براشون خیلی مهم تر بود.
در هرحال شرایط اینکار برای من فراهم نشد اما همیشه آرزو داشتم که یک روزی سوارکار بشم واسب داشته باشم.

چه سالی و کجا سوارکاری را شروع کردی؟
حدودا یک دهه پیش در باشگاه شبدیز کرمانشاه پیش خواهران وبرادر بنده پور سوارکاری را شروع کردم واستقامت روحرفه ای آغاز کردم اما متاسفانه در سال نود در اوج جوانی دچار سرطان بدخیمی شدم دوره درمان بسیار سختی را شروع کردم
بیست و پنج جلسه شیمی درمانی کردم در همان برهه در بیمارستان همسرم که عشق زندگیم بود و هست ازم خواستگاری کرد مدتی نامزد شدیم و زمانی که
هفتم مهر سال نود سر سفره عقد نشستم یک تار مو به سر نداشتم و این اصلا برای من حس قشنگی نبوداما من مثل هیچکس نبودم وباید قبول میکردم ویاد گرفتم هرکسی اثر عملکرد متفاوتی داره پس سعی کردم باشهامت و قدرت زندگیمو شروع کنم.
یک برهه ای به خاطر مخالفت همسرم کلا سوارکاری رو کنار گذاشتم اما سال 91 مجدد پا در رکاب کردم اواخر دوره شیمی درمانیم بود که در کرمانشاه یک دوره مسابقه استقامت برگزار شد اون زمان مسابقات استقامت از 20km
شروع می شد در این رده شرکت کردم با این که بیمار بودم اما در کنار بقیه سوارکارها مسابقه دادم یک ترسی توی دلم بود اما به نظر من قهرمان کسیست که به ترس هاش غلبه بکنه و با کمک خدا در اون مسابقه مقام اول تیمی را کسب کردیم .
حدود سال 93 استاد علی قورچیان در کرمانشاه یک دوره آموزشی هنرهای رزمی سواره گذاشتند که در اون کلاس شرکت کردم وبه کمانگیری بااسب علاقه مند شدم حدود سی نفر کار آموز بودیم اما بین انها کسی که جدیتر از بقیه ادامه داد بنده بودم وخیلی خوشحالم که با روحیه جنگجوم باعث اعتماد به نفس به هم جنسهام شدم وخانمها در شهرم دارن رو میارن به اینچنین رشته های سختی. سال 94 مجددا مسابقه استقامت استانی در کرمانشاه شرکت کردم در رده 40km و بعد از اون رده60 کیلومتر مسابقه کشوری در سنندج شرکت کردم و باز هم موفق شدم رده ام رو پرکنم.
اما متاسفانه بعد از اون مسابقه متوجه شدم که مهره کمرم آسیب شدیدی دیده و دوباره بیماری به سراغم امده بود چون بیماری من طوری هست که اولین جایی که عود میکنه در ستون فقرات هست. دوباره دوره درمان بسیار سخت تری را سپری کردم شیمی درمانی پرتو درمانی داروهای گران.
من یک دوره ای با ویلچر راه می رفتم عصا به دست شدم واز طرف پزشک معالجم ازفعالیت وسوارکاری منع شدم اما بازهم به خدا توکل کردم و ایمان درونی خودم را تقویت کردم و اراده کردم تابشود.

بیماری باعث شد ورزشت را کنار بگذاری؟
نه اصلا بیماری نتونست جلوی پیشرفتم رو بگیره بیماریم سخت بود اما من ،سر سخت تر از اون بودم سال 95 با اینکه هنوز تحت درمان بودم اما حالم بهتر شده بود عصارا کنار انداختم دوباره پا در رکاب کردم وروی زین برگشتم استارت جدیدی در زندگیم زدم رشته کمانگیری روی اسب را ادامه دادم با اینکه رشته خیلی سختی هست و من بارها آسیب دیدم اما با عشق واقتدار پیش رفتم وخدا خواست تا اولین زن کمانگیر روی اسب استان باشم

 آیا پیش اومده که در اوج بیماری ت انگیزه و امیدت رو از دست بدی؟ میشه یه کم اون حال و هوا رو توصیف کنی و بگی چطور از پسش براومدی؟

اوایلش طبیعتا کاملا امید و انرژیمو از دست دادم اما چون من یه بچه ناخواسته بودم و مادرم وقتی که من رو باردار بود نود تا آمپول زد که من رو از بین ببره ولی من زنده موندم در حالیکه در حالت عادی با سه تا از اون آمپولها جنین از بین میره پس در اوج بیماریم به خودم گفتم من به این دنیا اومدم تا یک کارمتفاوت کنم پس به خدا توکل کردم و متمایز بودن روانتخاب کردم شب قبل اینکه بفهمم مریضیم چیه خواب دیدم تو دریای سیاه دارم غرق میشم و دست و پا میزنم انقدر دست وپا زدم تا خودمو تو یه دشت سبز پرت کردم همه اینها نشونه های خدا بود که منو به مبارزه وجنگیدن و پیروز شدن دعوت میکرد باخودم فکر کردم ازمرگ میترسیدم اما گفتم برو تودل درد یا میبری یا میبازی و شروع به درمان سخت کردم و جنگیدم برای پیروزی خیلی سخت بود اما همت کردم و معتقدم خدا وقتی به تو درد میده قدرت مبارزه هم میده تاقویتر بشی

برخورد اطرافیان با بیمار سرطانی چطور باشه بهتره؟ یعنی آیا اگه دلسوزی کنن خوبه یا نه! و اینکه چه رفتارهایی از اونها باعث میشه که یک بیمار بتونه دوام بیاره و زود برگرده به زندگی؟
مردم بهتره مراعات حال همدیگه رو بکنن وبه هم احترام بذارن هرکسی توی یک برهه از زندگیش انرژیش کم میشه حالا یا بخاطر بیماری یا مشکلات شخصی .ای کاش باهم خوب باشیم من علاقه ای به دلسوزی برای بیماریم ندارم اما توقعهم ندارم از ادم عادی بیشتر آازار ببینم باهم مهربان باشیم در موقع کم شدن انرژی هامون هوای همدیگه رو داشته باشیم نه اینکه برای مهربونیمون توقعی داشته باشیم بیاییم بی دلیل مهربان باشیم خیلیها بیمار هستن امانمیدونن و خودشون وروانشون رو درمان نمیکنند و تلاشی برای بهبودشون نمیکنن و به افراد بیماری خاص و صعب العلاج کم لطفی میکنند بنده بیماری خاصم پس متفاوت رفتار میکنم تلاش میکنم برای سلامتیم وازتمایزم هراسی ندارم چون مقرب به درگاه خداهستم وارزو میکنم خدا به هممون در رفع عیب و ایرادمون کمک کنه وبه کمال برسیم
من سفیر بیماران خاص هستم و معتقدم بیماری خاص اسمش با خودشه و خاص هست من زنی هستم که دوبار سرطان را شکست دادم پس خاصم به این دلیل که مقرب به درگاه خدا هستم خدا از من امتحان های سخت میگیره پس من هم به خودش توکل میکنم سخت تلاش میکنم و از متمایز بودن هیچ هراسی ندارم
همینکه دیگران میخوان مانعت بشن ادم قویتر میشه کسی که سرطان روشکست بده سرطانهای انسان نما را هم میتونه مقلوب بکنه

همسرت هم به اسب علاقمنده؟
نه همسرم هیچ علاقه ای نداره اما چون این همه عشق و علاقه من به اسب ها رو میبینه مخالفتی نمی کنه وبلاخره علاقه مندش می کنم .. همیشه خودم کارهای اسبهام رو انجام میدم، خودم اسبهام رو تیمار میکنم، برای سواری آماده شون میکنم وخیلی وقتها تنهایی خودمو خدام و اسبهام میریم سواری، درسته که همسرم خیلی به این قضیه راغب نیست اما همیشه پشتم، رفیقم و تکیه گاه محکمی برای من بوده و هست

مهتاب خیلی وقت ها دیدم که با لباس کوردی مردانه سوار اسب میشی و حتی در مسابقات هم دیدم با این لباس شرکت میکنی این کارت دلیل خاصی داره؟
بله لباس کوردی مردانه خیلی وقتها می پوشم که به همه بگم من یک زن کورد مبارز و جنگجو از دیار زنان و مردان زجر کشیده وتوانمند کرمانشاه هستم .
من یک زن سرسخت وباروحیه مبارزه گر و جنگنده ام که درکارهای سخت مردانه عمل میکنم ودرکارهای زنانه با لطافت عشق زنانه کارهام رو پیش میبرم هر چقدر که سختی بکشم شکست نمیخورم وایمان دارم دستم در دستان خداست وهراسی ندارم.

دوست داشتی مرد بودی؟
از بچگی همیشه دوست داشتم که مرد باشم اما امروز افتخار میکنم به زن بودنم چون زنی هستم که دوست دارم کارهای سخت و بزرگ انجام بدم.
بارها جلسات مختلف ازم بعنوان زن موفق دعوت کردند و واقعا خوشحالم که یک زن هستم و همیشه لذت میبرم از موفقیت خانوم هاوبه زنانگی ام میبالم گاها هم کارآموز خانوم دارم هم اقا.
کار با خانم ها خیلی سخت تر هست اما لذت می برم وقتی که میبینم کار آموز خانومی که دارم روز اول چقدر ترسو بود و از اسب می ترسید و الان چقدر نترس و شجاع شده و به خودم میبالم که می تونم اینطور به خانوم ها اعتماد به نفس بدم.

بدترین تجربه ای که در سوار کاری داشتی؟
من خیلی وقتها در سوارکاری آسیب دیدم اما یک اتفاق بدی که برام افتاد چند سال پیش یک نریان کورد به اسم صدام بود که توسط باشگاه چندروز قبل از حادثه خریداری شده بود متاسفانه وقتی که سواری دسته جمعی رفتیم این اسب چون با محیط جدید ناآشنا بود وبنده هم رکابهام رو درست تنظیم نکرده بودم، منو به زمین زد و آسیب شدیدی دیدم و توی کما رفتم. 2روز توی کما بودم و حدود یک هفته در بیمارستان بستری بودم و لخته خون توی سرم بود.
اطرافیانم که هم رکابهام بودن خودشون که با دیدن اون حادثه ترسیده بودن هیچ، اما میگفتن که دیگه مهتاب سواراسب نمیشه ..اما حدود 2 ماه بعد که شمال رفته بودیم سوار اسب های کرایه ای لب ساحل شدم وبر ترسم غلبه کردم

به چه نژاد اسبی علاقه داری؟
صددرصد به اسب کورد چون اولا خودم کورد هستم و اسب کرد اسبی هست که متعلق به این منطقه هست و اینکه این اسب ها اصطلاحا پرخون و پر جنب و جوش هستن و سواری با اونها خیلی لذت بخش هست

خودت هم اسب داری؟
بله من الان دوتا مادیان و یک کره اسب دارم قبلا باشگاهی را اجاره کرده بودیم . یک دوره ای باشگاه داری کردم، مهتری کردم … اما به دلایلی برای حفظ ارزش خودم اونجا رو ترک کردم
در حال حاضر پانسیون هستم دهکده المپیک کرمانشاه در اصطبل ستادبند در کنار یک خانواده اسب دوست و من هم با تجربیاتم در این زمینه به اونها همراهی میکنم

آیا هیچوقت فکر یا حس می کردی که اسبی که سوارش شدی حالت رو میفهمه یا نه! واقعا پیش می اومد که باهاش حرف بزنی و از دردهات بگی! یعنی میخوام بدونم اسب و حس و عشق به اون آیا تاثیری داشته تو خوب شدنت !؟
بله من بااسبام همیشه حرف میزنم ودرد و دل میکنم و الان هم و اعتقادم اینه هربار پا در رکاب کنی یک دعای خیر بکنی دعات براورده میشه چون در قران داریم در پیشانی اسبها تا روز قیامت خیرو برکت است…قطعا عشق ورزیدن به اسبهام واون چندساعت که در کنارشون هستم کلا همه فکرهای منفی و اتفاقهایی که در روز برام افتاده ازیادم میره و توی یک عالم دیگه هستم همسرم به من میگه تو معتاد شدی به اسبها اما اعتیاد خوبیه. اسبهام بهترین دوستهای من هستن که حالم رو خوب می کنند

 

مهتاب میگن سوارکاری ورزش پولدارهاس. نظرت چیه؟
سوارکاری ورزش پولدارهاست برای کسانی که اسب نگه میدارن که فقط بگن اسب داریم در حال حاضر ما در استان کرمانشاه خیلی اسب دار داریم خصوصا خانوم های توانمندی ، اما خیلی ها چند ماه یکبار به اسبهاشون سر نمیزنند
به نظر من سوار کاری ورزش عشق باز ها و عاشق هاست من پولدار نیستم اما ثروتمندم ثروت من همسرم و خانوادم و بعد اسب هام هستن و آرامشی که از اونها میگیرم درسته خیلی کار پرهزینه ای هست ماهانه حداقل نصف حقوقم رو برای اسبهام هزینه میکنم در کنار کار خودم آموزش سوارکاری هم انجام میدم که کمک خرجی باشه برای تامین مخارج اسب هام همیشه میگم اسبهام به اندازه بچم برام ارزشمندن و بچه های من هستن

-اگه امکان اسب و سواری نداشتی، چه ورزش یا حرکت و کار دیگه ای رو جایگزین می کردی؟
من ورزش والیبال هم انجام میدادم وعاشق جنب و جوش هستم الان هم صبحها گاها دوچرخه سواری میرم و کلا پادررکابم ..دوچرخه سواری و فوتبال هم دوست دارم و ازبچگی بازی میکردم اما هیچ چیز برای من جای سوارکاری را پر نمیکنه

چندساعت در روز با اسبها هستی؟
من معمولا صبح تا ظهر سرکار هستم اما تفریح واقعی من اسبها هستن وچون به کلام مولام حضرت علی ع بزرگترین تفریح کار است پس اسبام کارم هستن و به نظر من کار واقعی هر کسی کاری هست که عاشقش هست و با قلبش انجام میده و منم عاشق آموزش وتمرین با اسب ها هستم بعد از استراحت کوتاه ظهرم عصرها باشگاه میرم هم کار آموز دارم هم خودم تمرین میکنم تیر اندازی و کمان سنتی روتمرین میکنم چه سواره چه پیاده و به نظر من آموزگار خوب کسی هست که هم آموزش بده هم آموزش ببینه ساعتی که کاراموز دارم تمام حواسم به کار اموزهام هست که اموزش اشتباه نبینن و بعد از اون اسب هام رو سواری میبرم و در کل هرکجا باشم دلم پیش اسب هاست.

هدف تو برای ده سال آینده چیه؟
برای ده سال آینده ورزشم را بصورت جدی و هدفمند دنبال میکنم امیدم به خداست پس کارهای سخت تر انجام میدم دوست دارم تولید کننده ای موفق باشم در صنعت اسب و دلم میخواد اگر روزی در این دنیا نبودم اسم ماندگاری از من بمونه و آرزوی من این هست که اگر زود خواستم بمیرم روی اسب بمیرم نه با بیماری اما فعلا باید کارهای بزرگ انجام بدم پس تا لحظه اخر ادامه می دم.

مهتاب پر ادعاس؟
تمرین میکنم نباشم. رتبه ای هرگز ندیدم بهتر از افتادگی هرکه خود کمتر زما میداند از مابهتر است. اما به نظرم گاهی وقتها بدنیست آدم منیت داشته باشه برای عرض اندام و ابراز وجود بعضی ها میگن که تو پرادعایی.
هرکسی پا در رکاب بکنه دچار غرور وخود بزرگ بینی میشه چون از بالای ابهتی به اسم اسب پایین رو نگاه میکنه حالا تیر وتفنگ هم دستت باشه قطعا غرور به سراغت اما،همیشه میگم زمانی ورزشکار جوانمردی که براین غرور غلبه کنی و بنده هم دارم اینو تمرین میکنم باعملکردم فقط میخوام بگم که من مهتاب باباحیدری هستم که از دل سختیهام یک کار سخت تری را شروع کردم وبرای تمام داشته هام که بدست اوردم هروز شکرگذاری میکنم . چون مشقت وسختی کشیدم .

نقش اسب و سوارکاری در زندگی مهتاب؟
من سلامتیم ارامشم و اعتماد به نفسم را از اسبهام دارم هرچند عزت نفس یه چیز ذاتیه اما اعتماد بنفس و به قشو درمانی خیلی اعتقاد دارم اسب هام احساس قدرت بهم میدن چون در سوارکاری یک حیوان عظیم الجثه که چند برابر خودم وزن داره رو کنترل میکنم و این احساس قدرت زیادی به هرسوارکاری میده به نظرم یک سوارکار با آدم های عادی خیلی متفاوت ترهست و از پس چالشهای یهویی زندگیش برمیاد مثلا اینکه بحرانهایی که در سواری براش به وجود میاد، سگ یا مار حمله کنه به اسب، سوارکار مجبوره مرکز ثقل خودش را کنترل کنه و جایگاهش را از دست نده به نظرم کسی که سوارکاری رو یادگرفته، بحران های زندگی را خیلی راحت تر میتونه پشت سر بگذاره وبنده هم با سوارکاریم و حضور اسبهام در زندگیم بحرانهای زندگیم را راحت تر پشت سر گذاشتم.

یکی از بهترین های سوارکاری؟
خانواده جمشید خانی وعلیپور
من حدودا سه سال پیش با استاد جمشید خانی تماس گرفتم و از ایشان راهنمایی خواستم .ایشان خیلی دلسوزانه من رو راهنمایی کردن و به من گفتن انگار که میخواستی به یک مقصدی برسی و داشتی از بیراهه میرفتی همین که الان میخوای مسیرت را عوض کنی و سواریت رو درست کنی یعنی از بقیه جلوتر میوفتی و صحبتهای استادانه اقای جمشید خانی واقعا در من تاثیر گذار بود .
به همین وسیله از این استاد بزرگوار تشکر میکنم. امیدوارم که این دست اساتید سایه شون از سر جامعه سوارکاری ما کم نشه.

تابه حال این اتفاق برات افتاده که بخوای کلا از دنیای اسب خداحافظی کنی؟
متاسفانه در ورزش ما کمی جوانمردی کمرنگ شده وبعضی از ورزشکارها به دنبال رقابت سالم و دوستانه نیستندوروحیه ورزشی کمرنگ شده بیشتر سعی میکنم از آدمهای پرحاشیه دوری کنم و با افراد ی نشست و برخاست کنم که اول به خودشون وتوانمندیشون مطمئن باشن وبعد به توانامندیهای من اعتماد کنند. اگر در دنیا آدم خوب نیست نگران نباش خودت یکی از خوبها باش همیشه سعی میکنم یکی از خوبها باشم واینو تمرین کنم در ورزشم تمام تلاشم این هست که تختی وار رفتار کنم هر چند که خیلی کم لطفیها هست امامهتاب کم نمیاره و در اوج خداحافظی میکنه و ایمان دارم آدمهای باانرژی مثبت در مدار زندگیم هستندوامیدوارم تعدادشون بیشتر بشه وماهم با قدرت ادامه بدیم و کاش ادمها به هم و به اهداف هم احترام بگذارن و مطمئن باشن توی دنیا هرکسی جای خودشو داره پس مثبت باشن وخداگونه رفتار کنن و با ورزش جوانمردی رو ترویج بدن

بزرگترین درسی که از زندگی گرفتی؟
به من گفتند تو میمیری ولی من نمردم و ادامه دادم و کار سخت تری را شروع کردم تا اینجای زندگیم این درس را گرفتم که وقتی میخوایی از یک مرحله به مرحله دیگه بری باید نیرویی جنگجو و مبارزه گر داشته باشی باید بلند بشی و از دل درد هات الماس درونیتو به وجود بیاری و کسی قادر به انجام این کار هست که خنجرش را برداره و عازم میدان مبارزه بشه من هم خنجرم را برداشتم هم تیر و کمانم و آماده جنگ شدم ، و به عنوان اولین زن از استان کرمانشاه به تنهایی وبدون حمایت رفتم در مسابقه هنرهای رزمی سواره شرکت کردم درحالیکه خیلی ها میگفتن تو نمیتونی ولی من تونستم و رفتم ولذت بخش ترین چیز اینه همه تورا منع کنن از کاری ولی تو باقدرت وتوانمندیت از پس این کار بربیای و مهتاب باباحیدری زن کردی هست که هرگز به میدان مبارزه نمیره جز برای پیروزی من یا میمیرم یا میبرم

سخن آخر؟
دوست دارم بعنوان سخن آخر بگم به همدیگه احترام بذاریم وخصوصا خانمها و تختی وار رفتار کردن رو تمرین کنیم همه ما طلایی داریم که از دل سختیهامون باید کیمیاگریش کنیم وهرکسی که وارد طلا فروشی بشه یک سلیقه ای داره پس جا برای هممون هست به هم انگیزه و امید بدیم وبا اصالت رفتارکنیم وخود جدیدمون رو متولد کنیم وفرایند عزت نفسمون رو طی کنیم با رفتن به دل سختیها اعتماد بنفسمون بیشترمیشه وعملکردمون زیباتر وماندگارتر وبدونیم عملکرد هرکسی مختص خودشه مثل اثر انگشت
ازهم دیگه یادبگیریم وبه توانمندیهامون ایمان داشته باشیم دوست دارم این شعر را هم بگم چونکه خیلی در زندگی من تاثیر گذار بوده و هست
همت بلند دار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند
همت بلند دار که نزد خدا و خلق باشد به قد همت تو اعتبار تو

دریافت فایل پی دی اف گفتگو با مهتاب باباحیدری

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید