بازنشر گفتگوی ندامصدق و احسان فکا با “شراگیم حبیبی”
منتشر شده در صفحه توسن رام
دیباچه
شراگیم شاعرانهترین نام سوارکاری ماست چرا که نام فرزند نیما یوشیج است. مردی که ساختار و نهاد شعر کهنهی ایران را شکست. این قاعدهشکنی از منظر ادبیات و قاعده و اصول شعری یک سویهی این تحول بنیادین است و ور دیگرش ظرفیت ذهنی شاعر است در تقابل با جریان رایج و خواست عمومی جامعهی ادبی و فرهنگ عمومی که به پیوسته به شرایط موجود تن میدهند و بدعت را بر نمیتابند. قیاس یک سوارکار با یک شاعر نهضتساز اما ابدن قیاس فارغ نیست و رسیدن از یکسانی اسم به یک بن اندیشه صرفن یک مبحث واژه و زبان شناسانه و برای مثال بحث درباره وجه تسمیه و ریشهی اسامی. گفتار و بن اندیشهی سوارکار سی و پنج ساله در سال نود و هشت مدلولی در ذهن میآورد و فضای معنایی خاصی ایجاد میکند که خود به خود با فضایی که نیما در شعر ایران ساخت قرابت و همسانی و شباهت ایجاد میکند. این یک نکته و دیگر دلیل این بررسی تطبیقی اشارهی شراگیمسوارکار است به هنر بودن سوارکاری و ظرافتش همانگونه که در نظرگاه بسیاری شعر ادبیات صرف نیست و شاخهای از هنر است. شراگیم ورای آوا و موسیقای کلام واژه، یکی از زیباترین نامهای ایرانی است و در سوارکاری ما منحصر به فرد. منحصر به فرد و شخص از این بابت که تنها نام در سوارکاری ایران است و این به خودی خود تشخص میآورد اما این تمایز و تشخص فقط در تک بودن نام نیست. شراگیم از منظر شخصیتی و اندیشه و افکار هم سوارکاری ویژه است. این ویژهگی به پیشنهاد ما نامش رنسانس سوارکاری است. خواستی که از ذهن و اندیشه میآید و به کردار سواره و کنش و فعل و اتفاق و رویداد میرسد. سادهتر این که در فحوای کلام شراگیم اراده و خواستی نوزا و رنسانسی حس کردیم و این از تفکر میآید و میتوان با یقین و قاطعیت، شراگیم حببیبی را دیگر اندیش سوارکاری ما دانست. شخصی که نسبت به جوانب و ابعاد گوناگون حرفهاش تفکر، مداقه، شناخت و حساسیت دارد، مواردی که میتواند زمینهساز آگاهی باشد، آگاهی که خودش زمینهساز علم است و علمی که پیشبرندهی هنر، ورزشی چند وجهی به نام سوارکاری است. گفتگوی ما با شراگیم حبیبی به گواهی تقویم در زمستان اتفاق افتاد اما حال و هوای باشگاه ثقفی در لواسان بهاری بود. حس بهار نه فقط از احوال طبیعت که از ورای گفتگوها هم خود را به فضا محاط کرد. بهاری که بر این باوریم از ورای صحبتها و بناندیشه شراگیم به سوارکاری ما سرایت خواهد کرد. برای این گفتگوی سه ساعت و بیست دقیقهای میتوان و شاید باید که دیباچهای طولانیتر نوشت اما بیشتر نوشتن ما رسیدن به سطرهای منسجم و جمله های شراگیم را زمانبر خواهد کرد. زمانی که بیشک بهای گرانی دارد. ما را و او را با شنوایی ممتد ذهن زیباتان بشنوید. دست مریزادتان، پرسشهای ندا مصدق با رنگی دیگر و نامپرسشگر پیش از پرسش در متن مشخص شده است. درود بی بدرود
به پیشنهاد من فکر کنید، قبول مالکیت یک کارخانهی تولید لوازم شیمیایی با یک میلیارد درآمد ماهیانه به شرطی که هیچ وقت پا به رکاب نشید، هیچ وقت دیگه اسب سوار نشید؟
برای یک سوارکار خیلی سخته، از سوی دیگر کسب درآمد رو هم نمیشه نادیده گرفت، این دو مکمل هم هستند ولی چون این یک صنعته این دقیقن مثل اون کارخانه است اگه درست مدیریت بشه هم میتونیم پول دربیاریم هم ورزش کنیم.
خب اگه شرایطی پیش بیاد که از این درآمد هنگفت ماهیانه بشود صرف اسب کرد و بتوانید حامی مالی چند نفر شوید ولی خودتان اصلن نباید سواری کنید، پاسخ مطلق شما به این پرسش چیست؟
اگه بنا باشه از ته دلم پاسخ بدم باید بگم امروز دوست دارم اینکارو انجام بدم، دوست دارم بشینم کنار و چند نفر سوار شن و بپرن.
این پرسش سختی است خودتان رو در یک فیلم سینمایی تصور کنید، پدری که یک فرزند ده ساله دارد که تنها فرزندش است و سوارکار است و خشونت اسب این بچه رو ازش می گیرد، یک کشتزار است و بچه رو بدرقه کرده و به خاک سپرده و یک دو لول کالیبر دوازده دارد و اسبی که بچه رو کشته، واکنش شما چیست؟
برای ما که عاشق اسبیم میتونم بگم که یه احساسیه که خب این حیوون در یه جایی مقصر نیست و این که آخر و اولش بازم یه حیوونه دیگه!
حتا اگه شرارت کرده باشه؟!
حتا اگه شرارت کرده باشه. من شاید دو سه تا اسب توی زندگیم بودن که اگه میگفتن یکی دوتا بند انگشتت رو قطع میکنیم ولی این اسب نمیمیره حاضر بودم این کار رو بکنم.
اسم اسبها؟
مونامی، والدو. الان هم اگه بگن یه اتفاقی میخواد برای والدو بیفته و لی یه بند انگشت تو رو به جاش ازت میگیرم برام مهم نیست، بعد قضیه برای من به این شکله ولی خب چون هنوز بچه ندارم هیچ حسی در این خصوص در شرایط کنونی ندارم.
برای ارتقای تصور فردی که به شکلی اتفاقی در یک مسیر یا در یک میهمانی با شما برخورد میکند و دانستههایش دربارهی اسب این است، بهترین اسب دنیا اسب عرب است. چه میکنید؟
آروم آروم سعی میکنم بیارمش توی مسیر، سالها پیش خیلی سریع در برابر این موضوع واکنش نشون میدادم و فکر میکردم خیلی سریع باید به این تعریف برسیم که اسب یعنی چی ولی حالا نه، مدتی پیش داشتم با کسی درخصوص اسب کرد صحبت میکردم، جوری از اسب کرد تعریف میکرد که من دیگه دربارهی اسب پرش باهاش صحبت نکردم و بهش گفتم دنیاتو دوست دارم حتا دنیای چوگانیها، عرب بازها و اسب زیبایی رو با وجودی که سوار اسب هم نمیشند رو دوست دارم. به نظر من اینقدر این حوزه که اگه اسمشو بذاریم صنعت گسترده است؛ اینقدر راجع به نژادهای اسب و کاربریهای مختلف نژادهای متفاوت گسترده است. من هیچ وقت اسب کورس یا چوگان نداشتم و نمیتونم دریافت درستی از احساس این گروه نسبت به اسب داشته باشم چون متقابلن اونها هم اسب پرش نداشتن و حس منو درک نمیکنند به همین دلیل نگاه کلی من دربارهی اسب وقتی در حال گفتگو و تبادل نظر با دیگران هستم به شیوهای هست که ببینم طرف مقابلم چی دوست داره و من بهش پیش زمینه نمیدم فقط راجع به دردسرهای داشتن اسب ورزشی بهش گوشزد میکنم چون نگاه من به صورت تخصصی درخصوص اسب ورزشی است هرچند عشق همون عشقه. کسی که اسب کرد، اسب چوگان، عرب و زیبایی دوست داره مثل من عاشق اسبه فقط فضاها با هم فرق میکنه، حتا شاید این گروه از افراد بیشتر از من اسب رو دوست داشته باشند چون ما سوارکارها فکر میکنیم خیلی اسب رو دوست داریم ولی توی یک نگاه متفاوتی شاید کسی که حتا هیچ وقت اسب نداشته یا نگاه تفریحی به اسب داره عشقش از من بیشتر هم باشه چون برای من تجارت، ورزشه و قهرمانی ولی برای اون صرفن عشقه و من به این احساس احترام میذارم.
حتا اگه روی عقاید خودش روی اون دهنههای سنگین و جفت زدن و سبک آزاردهنده ی این افراد در استفاده از اسب پافشاری کنه؟
اونم میتونه بگه شما اسبو دو متر میپرونید، اینکار اشتباهه! به نظر من لازمه که این موضوع تصحیح بشه، امروزه سواری دنیا داره به سمتی میره که حتا قراره از چندماه دیگه در سالجاری میلادی بوت پرش رو برای اسب ممنوع کنن، پس آروم آروم دارن این عرصه رو تنگتر میکنن که ما لذت رو ببریم تو هر حوزه و صنفی در این صنعت، ولی آسیبها کمتر بشه، این صنعت حدود 80 سال هست که در همه جای دنیا یک نگاه ویژهای بهش شده، حتا تا پیش از اون آلمانیها هم نگاه تفریحی بهش داشتند ولی در دوران اخیر به خاطر درآمدزایی این صنعت در کورس، چوگان، پرش، درساژ، سهگانه، زیبایی، نگاه متفاوت و خاصی به سواری اتفاق افتاده. حتا از نظر من اسبهای تعزیه هم یک بخش تخصصی است و اشتغال و درآمدزایی خودش رو داره. کششهای حتا گاهی تا 30 میلیون تومان که خیلی جالبه و در پرش شاید این مبلغ برای کشش دریافت نشه و معمول نباشه، ولی به نظر من باید این نگرش تصحیح بشه، نمیشه گفت چون دهنهی سنگین و جفت جفت میزنید، نباید اینکارو انجام بدید بنابراین لازمه آموزش داده بشه تا آسیبهای کمتری اتفاق بیفته چون در اشل بزرگتر مثل پاساژ- پیاف ( (Passage-Piaf بسیار کار سختیه برای اسب حتا در درساژ کلاسیک نیز لازمه سالیان سال اسب رو آموزش داده باشید و این حرکتهای درساژ فشار بسیاری بر اسب وارد میکنه، ما باید سعی کنیم به جایی برسیم در هر صنفی که آسیبها رو به هر نوع و شکلی کاهش بدیم تا هم اسب هم سوار و هم بیننده لذت ببرند اما این وسط یک نفر حروم نشه.
ندامصدق، ده ساله هستید و پسر نورمحمد حبیبی نیستید اما عاشق اسبید. چه میکنید؟ راه و روش و ایدههایتان بروی سوارکار شدن چیست؟
معتقدم سوارکاری یک پروسهی خیلی عجیبی داره و در دورههای 5 الی 10 ساله با یک اتفاق عجیبی تو اون روبرو میشید، از لحاظ نگاهتان به اسب وقتی یه جاهایی به این نتیجه میرسید که چرا اصلن من این اسب رو سوار میشم؛ خیلی از شبها من به این فکر می کنم چرا اسب رو از مانع میپرونیم، هدف چیه از این کار؟ بعدش به پوچی میرسم، مثل یک فوتبالیستی که بعد از یک دوره به این نتیجه میرسه که چرا دنبال توپ میره، از نظر من که در سنین خردسالی در اولین مسابقهی سوارکاری شرکت کردم که آن موقع جیم کانا و بعد تبدیل شد به مسابقات، اون دوره دوستانی داشتم که سواریشون خیلی بهتر از من بود و اگه در سواری میموندند خیلی بهتر از من میشدند اما الان اسمی ازشون نیست، این ورزش استمرار، پشتکار، حمایت و صبوری خاصی لازم داره، یک سری از حوادث قادرن کاملن یک سوارکار رو بایکوت کنند و این به این معناست که مدام باید مراقب این آسیبها باشی. من در سن 18-19 سالهگی دیسک کمر شدید گرفتم و آقای برقعی توصیه کرده بود که دیگه هرگز سوار نشوم الان هم دوباره دیسک گردنم شروع شده اما بازهم مهم نیست، یه سوارکار باید به میزانی عاشق باشه که تمام این صدمات رو قبول کنه و بتونه تمامی این فراز و نشیبها رو به جان بخره، شکستگیهای دست، لگن، پا خیلی باید صبور باشه یه سوارکار و خیلی باید نگاه عمیق داشته باشه به آینده، باید باهوش باشه، به صورت تخصصی نه ولی به صورت کلی از علوم فیزیک، شیمی، دامپزشکی آگاهی داشته باشه، سواری یکسره فرموله و به نظر من اهمیت ذهن و دیدگاه خیلی بیشتر از جسم و فیزیک یه سوارکار هست، هیچ جنبهی صرف فیزیکالی در سواری نیست، دانش سواری روی کاغذ هست، تمام کتابها و ذخیرهی دانش سواری اهمیت فراوانی داره، پیشتر وقتی کتابهای تخصصی سواری رو مطالعه میکردم گمان میکردم به اهمیت این جزوه و کتاب ها پی نبرده بودم ولی امروز در این سن و تجربه که قرار گرفتم دریافتم که تمام جزییات و نکات مهم هستند و به شکلی کامل باید اجرا بشن چه تو حوزهی اسب باشن چه سوار. اینها همش به خاطر اینه که اسب و سوار راضی باشن، این کتابها و علم سواری به خاطر اینه که از هدر رفتن و از دست دادن سرمایه و پول در این ورزش جلوگیری بشه، به این معنی که شما از طریق ارتقای دانش و آگاهی خود قادر خواهید بود یه اسب رو برای سالیان دروز به درستی و سلامت نگهداری کنید و بدون بهرهمندی از غنای دانش سوارکاری مجبورید مدام اسب عوض کنید و مدام پولهای هنگفت در این بخش هدر بدید، این روش، روش درستی نیست چون این کتابها از کشورهای توسعه یافته به دست ما رسیده و ارزش پول در کشورهای پیشرفته بسیار مهمتر از یه کشور نفتی مثل ایرانه، اونا برای هر سنت برنامهریزی مالی دارند بنابراین مجبورند به خاطر لذت اسب و سوارکار و برای درست هزینه کردن سرمایه متناسب با چارچوبها و موازین علمی اقدام کنن. درخصوص مسیری که برای سوارکار شدن در پیش میگرفتم باید بگم اگه برای من حمایت یه خانوادهی قدرتمند و برخوردار از پیشینهی سوارکاری وجود نداشت شاید سوارکار نمیشدم، باید بگم یه شخص بدون حمایت خانوادهی سوارکار باید خیلی تلاش کنه تا توی این رشته بمونه، چون من سابقهی 70 سالهی سوارکاری تو پشت خودم داشتم که از دایی پدرم شروع شد و این عقبه باعث شد من خیلی چیزها رو تو سواری تجربه نکنم، گاهی با یک جمله و یک عبارت، راه ده ساله رو یک شبه طی کردم و چون پدرم در نقش حامی و مربی من همواره در کنارم بوده مسیر برای من کوتاهتر و سهلتر شده و این حسی که یک سوارکار از این شرایط برخوردار نیست رو نمیتونم درک کنم چون اصلن این تجربه رو ندارم اما شکی ندارم که اگه قرار بود بدون حضور این بنیان قوی سوارکار شوم سعی میکردم کل سواریم رو بر مبنای سوارکاری آکادمیک و کلاسیک قرار بدم و همین امروز هم اگه این اتفاق برای من بیفته خوشحال میشم. دوست دارم چند سال نپرم و فقط روی مرکز ثقل کار کنم، دوست دارم نپرم و یک پارکور تیر رو بتوانم کاملن درست برم، چون فهمیدم مشکل من ارتفاع 140 یا 150 نیست مشکل من 2 متر نیست، مشکل من با تیر روی زمینه، روی آن باید فکر کنم یعنی باید همه چیز ما آکادمیک باشه جوونایی که قصد دارند تو سوارکاری فعالیت کنند و باقی بمانند، باید بدونند که نباید علم سواری رو دور زد، با دارو زدن و رپینگ کردن کاری از پیش نمیره، چون در پارکور 140 به بالا اصلن این ترفندها به کار نمیاد و اصلن معنی نداره. فقط علم، فقط کار و پشتکار که حالا در این رشته برخی بسیار پیگیر هستند و دقیق و بعضی علم سواری رو دور میزنن ولی دست آخر ضرر و خسارت میبینن. گروهی که بر اساس مبانی علمی و کلاسیک این ورزش و به عنوان سوار کلاسیک فعالیت کردن همیشه اسبهاشون باقی بودن و همیشه اسبی داشتند که جایگزین کنند و در نهایت اثرگذار بودن ولی سوارکارای بیدانش درخشش مقطعی داشتن و با از دست دادن اسب قهرمانشون یا از این رشته رفتن یا مدام در حال تعویض اسب بودن، بنابراین برای جوانان خیلی مهمه که بدون شتاب، بدون عجله و بدون این که تلاش کنن به هر قیمتی اول شن و در جایگاه قرار بگیرن، تلاش کنن یک سوارکار خوش استیل و شیک بشن با فیلینگ و این حس از قدرت ذهن و تمرکز میاد نه از استرس و شتاب و متاسفانه در ایران اصلن سواری به صورت اصولی و آکادمیک دنبال نمیشه اما مدام به دنبال جایزه و کاپ گرفتن هستیم در حالی که در غرب حتا سوارکاران 50 یا 60 ساله هنوز دارن آموزش میبینن، هنوز مربی میارن تا فوله شماری یاد بگیرن، هنوز دارن روی مبانی کار میکنن اما اینجا وقتی سوارکاری یک جایزهی 140 برد کلن میگه من کارمو کردم اسب هم همینطور، کلن فقط تا مسابقهی بعدی میره گشت در حالی که اسبهای 15 ساله یا حتا اسبهای المپیک در غرب هنوز در حال ترین و آموختن هستند، در حال درساژ کردن هستند اما در ایران وقتی به یک نقطهی خاصی میرسیم کلن همه چیز رها و فراموش میشه.
زین اشتوبنی که پدرتان حوالی سالهای هفتاد با مروارید برنده شد الان کجاست؟
چون اون موقع پول تو سواری خیلی کم بود و احتیاج به پول داشتیم، پدرم فروختنش.
گنجهی احتمالن شیشهای افتخار و رزت و مدالهایتان کجای خانه است؟ برخورد روزانهتان با مدالها چیست؟
اصلن بهشون اهمیت نمیدم. حاضرم همه رو بفروشم یا هدیه بدم همونطور که خیلی از جوایزم رو بخشیدم چون امروز برام مهمه، دیروز اصلن برام مهم نیست، معتقدم اگه مدام به دیروز و افتخارات گذشته فکر کنم سست میشم پس گذشته مهم نیست امروز اهمیت داره که من سه ماهه مسابقه نرفتم پس سوارکار خیلی آمادهای نیستم پس باید کار کنم، اینه که مدالها و رزت و افتخارها خیلی برام مهم نیستن حتا گاهی با خاطرات بد و ناگواری هم همراه هستند، فشارهای اقتصادی، اسبهایی که دیگه نیستن، سوارکاری در اشلهای بزرگ و بلند اینطوری هست که کاپ گرفتی و خیلی دوستش داری ولی یادت میاد که هفتهی بعد تاندون اسب آسیب جدی دیده و اسب رو دو سال کنارتون نداشتید و همان کاپ باعث آزار شماست.
ندامصدق، به آخرین روزی که سواری میکنید فکر کردید؟ چه زمانی رو بروی پایان سوارکاری خود متصور هستید؟
در کنار سواری، من رشتههای دیگه ورزشی مثل شنا، تی آر ایکس، دوومیدانی رو هم انجام میدهم و معتقدم بدن مهترین ابزار یه سوارکار و ورزشکار حرفهایست که باید به درستی نگهداری بشه و مشکلی که امروزه به نظرم خیلی شایعه اینه که میبینم آسیب دیدهگیهای فراوان میان سوارکارانه با اینکه اکثرن جوان هستند اما لطمههای جدی در نواحی مختلف بدنشون دارند و لازمه که به سوارکارای ما آموزشهای جدی برای حفظ و مراقبت از سلامت و ارتقای مقاومت بدن داده بشه، اگه این اتفاق نیفته به سنین بالا که برسیم دچار آرتروزهای مزمن میشیم. من عاشق این هستم که یک روزی یه تعداد کره اسب داشته باشم با چند تا رایدر که مشهور و معروف نباشن و من همهی زمانم رو بروی آموزش کرهها و رایدرهام اختصاص بدم و ناظر پرش و تمرین اونها کنار مانژ باشم، حتا حاضرم تمام امور دیگه نظیر قشو و تیمار اسب، زین کردن، داخل اسب کش کردن یا جابهجا کردن اسب رو خودم انجام بدم، دوست دارم در آینده که احساس کردم دیگه از لحاظ شرایط جسمی و روحی و احساسی تمایلی به ادامهی حرفه ای این ورزش ندارم مسیرم رو اینطور ادامه بدم و هم با اسب کسب و کار و هم کیف کنم. اینو تو اروپا دیدم، سوارکارا تو اروپا یا خودشون یا بچههاشون به این شکل راهشون رو ادامه میدن و اصطبل داری و آموزش مسیر بعدی شونه.
ندا مصدق: اینکه شما گفتید موقعی که حس کنم از نظر جسمی و روحی تمایلی به ادامه ندارم این رویه رو در پیش خواهم گرفت این بدان معنی نیست که این عشق ممکنه تموم بشه یه روزی؟
وقتی من می بینم که یک سوارکارم بهتر از من داره اسبو میپرونه قطعن بهتره که اون به جای من اینکارو انجام بده چون من میخواهم اون اسب موفق بشه نه اینکه مدام خودم دیده شم بنابراین اگه احساس کنم اسبی مناسب یک سوارکار دیگه است و سوار اون اسب کسی غیر از منه و میتونه شرایط ایده آل و موفقتری رو برای اسب به وجود بیاره اون رو ترجیح میدم و پافشاری ندارم که اون اسب در اختیار خودم باشه. در ایران متاسفانه نمیتونیم کار گروهی موفق انجام بدیم و من بارها اینکارو انجام دادم و تیم همراه من، پدرم، مالک اسب همه شوکه شدن از این کار و من در پاسخشون گفتم که احساس میکنم سوار این اسب اینه نه خودم. اینم تو اروپا دیدم که یک سوارکاری مثل بربام با مارکوس اهنینگ اسب جابه جا میکنه و میگه این اسب به تیپ سواری تو میاد، ما هم باید در ایران یاد بگیریم اینکارو که اگه یه سوارکاری بهتر از سوارکار اصلی قادر هست یه اسب رو نمایش بده، بهتره که اجازه بدیم این اتفاق بیفته چون اگه به این باور رسیده باشیم که در رشتهی تخصصی خودمون بهترین هستیم باید به این هم معتقد باشیم که همیشه بهتر از ما هم هست. شاید یک نفر بتونه بهتر از من یک اسب رو سوار شه و باید این فرهنگ در ایران اتفاق بیفته و در این صورت من خیلی از اسبهامو رو به خیلی از این سوارکارا میدم. مساله اصلی سوارکاری عشق در کنارش کار مالی و اقتصادی هست. هر موقع ما تو ایران ما به این نتیجه رسیدیم که این ورزش یک صنعت گسترده و متنوعه نگاهمون هم عوض خواهد شد. این ورزش هم عشقه و توام باهاش صنعت، چیزی که در کل کشورهای توسعه یافته اتفاق افتاده.
از اسبهاتون برامون بگید. از ارتباط حسی، تکنیکی و برنامهتون برای اسبها. اگه نیاز است تعدادشان، نژاد، ویژگیهای روانشناسانه و شخصیتفردیشان.
به اعتقاد من اسبهای قهرمان همان اسبهایی هستند که به اعتقاد من در صف اول جنگهای قدیم میایستادند، اسبهای قهرمان، اسبهای فایتر، اسبهایی که میتونن بجنگنن، یه بار به پدرم اینو گفتم و خندید البته، گفتم فکر کن در زمانهای قدیم ارتشها مقابل هم هستند و طبل و دهل میکوبند و هزاران هزار سرباز با کلاهخود و زره یه صدای عجیبی ایجاد میشه بعد فکر کنید این اسبهایی که در صف اول بودن میرفتن و میزدن به دل لشگر، من میگم اسبهای قهرمان امروز از نسل همون اسبهایی هستن که شجاع بودن، قوی بودن. شما دقت کنید خود تروبرد هم از همون هاست، همون دیوانهگی رو در تروبرد میبینید. همین بود که شروع اسب پرش با تروبرد بود که ما به اینجا رسیدیم و هنوزم که هنوزه XX رو در خون اسبها میبینید، برای اینکه فهمیدن که اسب باید اول جنگو باشه بعد باهوش باشه چون اگه فقط باهوش باشه و فایتر نباشه به درد نمیخوره، اسب باید بجنگه برای مسابقه. تو این چندسال چند تا اسب در اختیار من بوده و در مسیر کاری من قرار گرفته که اینطور بودن. یکی از این اسبها والدو ست. یکی دیگه تیگو بود که با اون رفتم ترکمنستان تیم ملی، تیگو یه اسب جنگنده بود. در مورد رکورد ایران خیلی بحثه و دو سه تا اسب توی زندگی من بودن که اگه مانع 10 و 2 رو بهشون نشون میدادم خیلی راحت رد میشدن ازش، یعنی خیلی کار سادهای بود براشون ولی به خاطر آسیبی که بعد از این پرش بلند به اسب وارد میشه توش، هیچ وقت وارد این پروسه نشدم ولی کلن از اسبهای پرخون خیلی خوشم میاد اعتقاد دارم اسب اگه خون نداشته باشه هیچی نداره اصلن بهتره که سوارش نشی.
والدو الان چند سال داره؟
17 سالشه. امسال هم 140 – 145 میارمش. نژادش KWPN، هشت سالهگیش با پدرم آوردمش ایران، 6 تا مسابقه دو کپ شد خیلی اذیت کرد، جوری شده بود که کلن همه میگفتن یابوترین اسبیه وارد ایران شده تو این چند سال، آقای کمپانی صاحبش بود لطف کردن یه جورایی این اسبو به من کادو دادن بعد من باهاش کار کردم، جالب بود این اسب، یه روز پدرم به من گفت ما راجع به خریدن این اسب اشتباه کردیم من گفتم ما اشتباه نکردیم علم این اسب بیشتر از علم منه و من برای والدو کمم، این اسب خیلی پیشرفتهتر و جلوتر از منه و این اسب یک نیوهرس یا اسب جدیده، ما خیلی وقت بود بعد از انقلاب یه همچین اسبهایی با این خون با این کلاس سوار نشده بودیم که دست جلوی کوتاه، ریتم خوب، گام خیلی تند داشته باشند. بعد ایشون گفتند شاید تو درست میگی. من والدو رو بعد از آخرین مسابقش که دو کپ شد خریدم و خیلی جالب بود که این اسبو دو سه هفته فقط دبل لنژ کردم به چیزی مثل لنژ پسوآ و زین روش نذاشتم؛ فکر کنم سال 93 بود که روز مسابقه تو استان تهران سوارش شدم، سه راند بیخطا رفت و قهرمان استان تهران شدم تو نوروزآباد، بعد از قهرمانی استان سه هفته سوارش نشدم چون به علت سواری زیاد این اسب ریخته بود به هم، میخواستم یه آرامشی توی عضلاتش انجام بدم، این بهترین تجربهی زندگیم بود، این اسب خیلی چیزا به من یاد داد یکیش این بود که هیچ وقت یه مانعی که ریسک توشه نپر، همیشه فواصل رو متر کن، هیچ وقت رپینگ نکن، همه رو این به من یاد، یاد داد که هیچ میانبری در سواری وجود نداره، همه چی با کاره، همه چی با علمه، همه چی با فن کاره و من از بعد از این اسب فهمیدم که خیلی خیلی سوارکاری جدا از باهوش بودن سوارکار، نیازمنده صبوریه یعنی بدونید که اسب مثل یه کندهی درخته که یه نفر اینو به عنوان هیزم میسوزنه، یه نفر روش قلب میکشه اسمشو مینویسه و یه نفر هم کندهی درخت رو به یک اثر هنری تبدیل میکنه که میلیون یورو قیمت پیدا میکنه. اعتقادم اینه که تو اسبای خوب همون کنده هستن، این منم که میتونم از اون یه اثر هنری بسازم که همیشه اسمش بمونه یا میتونم به عنوان سوارکار بندازمش توی آتیش بسوزه و هیچ کس نفهمه که کجاس، چون من این اسبو دیده بودم و علاقه داشتم بهش دوست داشتم که ببینم که میتونم ازش یه چیزی بسازم که یه اسمی ازش بمونه. این اسب یه سال قهرمان کشور شد شاید زور این کارو نداشت اسب 135 یا 140 بود ولی با تمام انرژیم با تمام احساسم وقت گذاشتم؛ به اعتقاد من توی اسبهای خوب 30 تا 40 درصد اسبه بقیه همش سوارکاره و فقط صبر میخواد. من بعضی اسبها رو میبینم که کاوالتی نمیتونن برن، اسبهای خوبی هم هستن، اعتقادم اینه که این کاوالتی نرفتن اسب خوبی که امروز داره 45 یا 50 میره یک روز دردسر درست میکنه. اسب خوب باید بتونه کاوالتی بره، اسب خوب باید بتونه فوله شماری بره، اسب خوب باید بتونه هافپس بره، اسب خوب باید بتونه کپل به داخل بره، این اصلن بایده، اگه نباشه یک جا تو یه مسیری قفل میکنه و گیر میافته، تو یه پیچی، تو یه جایی، سمت یه مانعی، تو یه مانژی، کوچک یا بزرگ یه جا گیرت میاندازه، بیسیک یه اسب و اون فوندانیسیونش مهمترین چیزه هم برای اسب جوان و هم برای اسب با سن و تجربهی بالا.
الان اسبی دارید اسب جوونی که تازه تو کار اومده باشن؟
یه دونه دارم کره کورنت ابولنسکیه، اسب خیلی خوبیه فکر میکنم 45، 50 بره، 5 به 6 سال سنشه، مادیونه، خیلی اسب خاصیه. فکرش خوبه برای پریدن، هدفش فقط پریدن از مانع هست، این خیلی مهمه تو اسب. بعضی از اسبا که به سمت مانع میان فقط دارن اینور و اونورو نگاه میکنن، بعضی اسبا مثل الیتا مثل لیزر وسط مانع رو نگاه میکنه، این اسب هیچوقت نمیخواد بپیچونه، این همه سال پریده هیچ وقت نمیخواسته دور بزنه سوار رو، درصد زیادیش به مازیار ربط داشته و درصد زیادیش هم به خودش بر میگشته، چون واقعن همیشه قابل اعتماده، اینجور اسبا خیلی تو دنیا کمن که اینقدر صادق باشن.
چه ویژگی در اسب غالب است و این حیوان چه روح و شخصیت ویژهای دارد که تقریبن رفته در کهن الگوی آدمها تقریبن تمام انسانها دوستش دارند؟ به عبارت دیگر جنبههای علاقهی انسان به اسب رو بازشناسی کنید.
من به اسب حیوون نمیگم موجود میگم، بعضی وقتها گربه و سگ رو با اسب مقایسه میکنند که من اعصابم خرد میشه، اسب از هر جهتی حتا تا کپلش رو میتونه گاز بگیره با دستش و با پاش هم از عقب هم از بغل میتونه طوری بزنه که پودر کنه ولی اینکارو نمیکنه اما در عوض یه گربه با وزن خیلی کم میتونه یه کاری با صورتت بکنه که لازم بشه جراحی زیبایی یا لیزیک کنی. گوشت نخوردن اسب با این هیکل درشت و بزرگ یک ویژهگی خاص این جانور است، لازمه از جنبههای مختلف این موضوع رو ببینیم مثلن 20 تا اسب توی یه سالن هستن گاهی اوقات زیرشون کود خودشونه ولی وقتی وارد سالن میشید هیچ بوی خاص و عجیبی نیست در عوض همین تعداد سگ رو بذار جاشون زیرشون هم کود خودشون باشه اصلن نمیتونی وارد اون سالن بشی، نوع تمیز کردن خودش هم جالبه، اسب خودشو لیس نمیزنه، اسبها در کلیهی جنگهای قدیم، کشورگشاییها، باربری نقش داشتند و الان به عنوان ورزش ازشون استفاده میکنیم. اسب در هر عرصهای در کنار آدم بوده، الان در درمان اوتیسم از اسب استفاده میشه که مثل یک معجزه میمونه و من تصمیم دارم توی هیات استان تهران بیشتر در این خصوص کار کنیم. خصیصه دیگهاش اینه که هیچوقت خونه نمیتونیم ببریمش، تو رختخواب آدم نمیخوابه، شخصیت ویژه داره، اصطبل مستقل و شرایط خودش رو داره و به نظر من اصلن اسب رو نمیشه با هیچ حیوانی در جهان مقایسه کرد و به خاطر صنعتش به خیلیها نون رسونده در هر زمینهای از درست کردن زین، دهنه، نعل بندی، دامپزشک و اگه بخواهید بنویسید روی کاغذ این اتصالات به اسب بی نهایته، این خودش چرخش کار و اشتغال کرده و از هر قشری، آدمها از اسب نون درمیارن.
ندامصدق، آیا قائل به دورهبندی گذشتهی سوارکاری ایران هستید؟ اگه پاسخ مثبت است ویژگیهای پیشبرنده و بازدارندهی هر دوره چیست؟
خیلی از سوارکارای قدیمی مثل پدر من از دانشکده افسری و نظامی یا از دربار شروع کردن. یه چیزی که در اینها نهادینه بود نظم و انضباط بود. یکی از مشکلات همیشهگی من در گذشته با پدرم این بود که وقتی ایست میکنی حتمن باید چاردست و پای اسب کنار هم باشه این شاید برای سوار امروز ما خیلی جای بحث و صحبت نداشته باشه ولی برای سوار قدیم خیلی مهم بود. خیلی رک بگم ما در قدیم سوارکارای کلاسیک و با دانشمون خیلی از امروز بیشتر بود، نمیگم امروز نداریم و دیروز بیشتر داشتیم میگم دیروز بیشتر داشتیم. یک سری سوارکار داشتیم که از پایه سواریو میدونستن و درساژ کار کرده بودن اونم به طور حرفهای. وقتی شما کتاب آقای مبشری رو میخونید میبینید که اون موقع ایشون دست اسپانیولی میانداخته با اسب یا پاساژ پیاف میکرده با یه اسب کرد دره شوری، اما امروز ما چی داریم؟ سوارکاری ورزش نیست سوراکاری هنره، سوارکاری اوج ظرافته، سوارکاری رقص باله است، سوارکاری جنگ نیست. من اعتقادم اینه که امروز یه مقدار جنگه تو ایران، ما از حس سوارکاری و حال خوبش دور شدیم کسی رو دیگه نمیبینید هافپس بره به اون حالت صحیح، کسی رو نمیبینین که بیاد روی یه پاساژ پیاف کار کنه، رامین شکی کسی بود که از آمریکا اومد و اسبی داشت به نام مشعل که پاساژ پیاف میکرد با یه اسب فسقلی و خیلی شیک، چون من توی خانوادهای بزرگ شدم که درساژ مغز منو خورده بود به همین دلیل من هی دارم اینو تکرار میکنم الان صرفن میبینید یک سری پارکور یک سری پرش اون هم به روشهای مختلف با استایلهای مختلف وقتی کنار مانژ تمرین تو ایران میایستی راحت میتونید سوارکارو رو از نوع نشستن روی اسب تشخیص بدین، هر کی یه جور میشینه، یکی پاش دم کتف اسبه، یکی عقبه، باسکولای سوارو با هم فرق داره ولی تو آلمان وقتی بخواهید دوستتون رو توی مانژ تمرین پیدا کنید نمیتونید چون همه یه جور نشستن، همه از یه قانون پیروی میکنن همه متوجه شدن که مرکز ثقل چیه. ما تو ایران متاسفانه تو این 15-20 ساله به یک بحرانی رسیدیم که هر کی اسبو به هر روشی از روی مانع بهتر بپرونه، قهرمان میشه ولی من اعتقادم اینه که اون ظرافت از توی کار برداشته شده، یه مشت اسب با رنکولان دور مانژ دارن یورتمه میرن، یه سری مانع ژیمناستیک هم گذاشتن همه اسبا اونو میپرن، صبح میرن مسابقه یعنی هیچ چیزی دیگه غیر از این نیست، وقتی شما در مانژهای ایران میرین دیگه اون دانش رو نمیبینید یا فقط در یک سری از باشگاههای ویژه میبینید، نه درساژی انجام میشه نه آموزشی به صورت پایه انجام میشه، من احساس خوبی ندارم، اگه سواری کسایی مثل آقای داود بهرامی رو دیده باشید متوجه میشید که ایشون یه سوپررایدر بودن یا محسن علیپور، گاهی میان در باشگاه ما سواری میکنن، باید پای ایشونرو وقتی روی اسب نشستن ببینید اینها سوارکارای آکادمیک ما هستن، همه کلاسیک بودن و در زمان قدیم باید درساژ میدونستن، سوارایی مثل رامین شکی، بابک شکی همه یه دنیایی بودن. منم البته جز همون عدهای هستم که میان از مانع میپرن ولی دوست دارم به این شکل پیش بره یعنی باید اینجوری میشدیم، معتقدم ما دیگه رشدی در سواری نمیکنیم و هیچ رشدی هم نکردیم، صدتا اسب تو یه پارت اومدن ایران که یه تعدادشون فوق کلاسیک بودن و نیاز به کار با تمرکز داشتن، دو تا سه مسابقه میرفتن و دیگه نمیرفتن و دیگه نیستن، یه تعدادی اسب توی دنیا هستن با شما میپرن با منم میپرن با شما یه دونه میزنه با من بی خطا میشه، اصلن سواره فرقی براش نمیکنه، دست بالا، دست پایین، پای عقب میپره ولی یک سری اسبا فرمول دارن، اسبایی که با فرمول وارد ایران شدن اسبای بسیار کلاسیکی بودن تو ایران به سرعت جا زدن، برای اینکه ما نمیدونیم با اسبایی مثل والدو چی کار کنیم ولی زمان قدیم به قول پدر من وقتی اسب از اون ور میاومده ایران پل وایر، شوکوموله، ادی مکن، نلسون پسووآ میاومدن و میگفتن با این اسبها آروم و با صبوری رفتار کنید ولی ما اسبا رو آوردیم، تکنولوژی رو نیاوردیم، تکنولوژی رو آوردیم تکنسین نیاوردیم و با یه سری روش این اسبا رو پروندیم. شما ببینید چه قدر سرمایه تو ایران هدر رفت و اسبهای بسیار گرون چلاق شدن، مردن، اسبها اونور 40، 45، 50 پریدن میاومد اینجا یه 35 میرفت بعدش دیگه حتا 20 و 15 هم نمیپرید. چی شد؟! نمیشه گفت خارجیها که اسب رو فروختن کلاهبرداری کردن، اسبی که تا هفتهی پیش تو اروپا 35 پریده، اسبی که یکی دو ماه قبلش تو ریزالت 45 پریده میاد اینجا کلن نمیپره دیگه! چون اون علم دیگه نیست همهی سوارکارو رو نمیگم البته، درصدی ازشون رو منظورمه، نتونستیم این اسبا رو جورشون کنیم و خوب حفظشون کنیم و نگه داریم.
سوارکاری بعد از انقلاب چه اوج و فرودهایی داشته و دلیلهای این نوسانها از زاویه دید شما چیست؟
یه مدتی بعد از انقلاب که ما برگشتیم روی ترکمن، دوخون، کورسی و تروبرد، من خودم با همین اسبا شروع کردم و خیلی هم توشون اسبای نابغهای بودن برای اینکه خونها خالص بود و بعضی وقتها بینشون اسبهای خیلی خاصی درمیومد اما در این سالهای اخیر سیلمیهای خاص که دیگه کم شدن بعد با همینا شروع شد مثل کرههای لک لک، سحر، کولاک، تاراج، من نوهی کولاک رو سوار شده بودم یه اسب فوق العاده بود یعنی بین اینهمه اسب خارجی که سوار شدم دیگه من چنین اسبی با این ریتم سوار نشدم. اسبهایی مثل اسب مسعود مکاری نژاد نگین، اسب نیلهی عجیب غریبی بود، خیلی خاص بود یه اسب آقا شاهرخ داشت که خاص بود اسب هامون آقای بهرامی و بعد دیگه اون اسبا نابود شدن، بعدش تا جایی که تو ذهنمه یه سری اسب از بلغارستان وارد شد که هم خوب توش بود هم بد، بعد یه سری اسب یاسر رفسنجانی وارد کرد مثل آزتک، کاسیور، فونوگراف، گابن، بوژست، آقای پزشکنیا چندتا اسب خوب وارد کرد مثل سارینا که اسبی فوق العاده بود، الشیا، واگنر که سارینا جز اسبهای درجهی یک ایران بود، امروز نمیشه این قبیل اسبها رو با رقمهای عجیب غریب هم آورد. بعد دیگه وارد سیستم اسب آوردن شدیم که افراد حرفهای و غیرحرفهای شروع به واردات اسب کردند، اسبهای خوب و بد وارد ایران شدن بچههای سواری باید تست میکردن که کدوم روش و کار روی کدوم اسب جواب میده یا به عکس. بعد هم هیچی نشد و هیچ اتفاقی نیفتاد چرا چون یه مسابقهای مثل جاکارتا اتفاق میافته اون اسب خاصه نیست، اسبهای اجارهای هم فاجعه بود چون مدیریت پشتش نبود، فقط هدف بیزینس بود، استنی فنپشن آدم بزرگی بود ولی میخواست پول دربیاره و ما باید یه مقدار زرنگتر و حرفهایتر بودیم و بچهها پول خیلی عجیبی دادن بعضیهاشون برای اجارهی اسبها و این پول زحمت کشیدن این بچهها بود و نتیجه بسیار بد بود، چون بچهها با اسبها تمرین نداشتند، همون روز اسبا رو سوار شده بودن و میدون میدون سنگینی بود چون 140، 150 ایران در اوج ارجینال بودن با 140، 150 ارجینال اروپا فرق میکنه یه کامینیشن آپراید آپراید اوکسر، اوکسر اوکسر آپراید کلن پروندهی مسابقه رو عوض میکنه، یک تا سهی مسابقه رو عوض میکنه، ما نمیتونیم این پارکورو اینجا بذاریم چون اون اسبایی که اون ور میپرن حدود یک میلیون یورو پول شونه، اینجا اسبهای واخوردهی 15، 20، 30 تایی اروپا رو سواریم. ترکمنستان هم که من عضو تیم ملی بودم و اولین میدونم بود نتیجه خیلی بد نبود، خود من با 5 خطا روز آخر رفتم پریدم. درخصوص انتخاب تیم هم باید بگم مملکت ما مملکت حادثه و اتفاقه، اینجا بعضی وقتها تو حادثه یه چیزایی اتفاق میافته که خیلی هم خوب تموم میشه آخرش، فنپشن بر اساس یه سری ریزالت اومد تصمیم گرفت، فکر نمیکرد یه اتفاق بوده، نتیجهی بعضی مسابقات چون تو اروپا یه سوار مثلن 5 ساله 10 ساله تو تاپ تنه، اریک لاماز همیشه جز تاپ تنه، سواری که همیشه خودشو نگه میداره، فن پشن نمیدونست تو ایران اینجوری نیست، مثلن اسب 140، 145 ده تا مسابقه همه رو برده بعد میاد ایران دیگه سمت مانعها نمیره که خیلی برای من اتفاق نادری است. البته مثلن عادل کشاورز تو این مسابقهی اخیر اتفاق خوبی رو رقم زد چون با برنامه رفت اسبشو میشناخت سوارش شده بود.
ندا مصدق،اعتقاد و عملکرد شخصی شما در پژوهش، تاریخ نگاری، تالیف سوارکاری ایران چیست؟
برای اینکه به سواری ایران کمک کنیم یه مقدار باید خط خونی اسبهای ایرانی رو بیشتر دنبال کنیم به نظر من اسب ترکمن ایرانی مثل یوز ایرانی شده به نظر من اسب ایرانی، کاسپین خوب، دره شوری خوب، اسبهای کرد ما شده مثل یوزمون دیگه نیست ما فکر میکنیم فقط یوز نابود شده اسبمون هم نابود شده خبر نداریم به اعتقاد من یکی از اولین اولویتهای فدراسیون اینه که باید بگردیم دنبال اسبهای نابغه که شاید توی روستاها پیدا بشن، توی اصطبلها که من کم میبینم ترکمن میبینید ولی دیگه اون ترکمن رو نمیبینید که پدر من یکی داشت اسمش آرام بود، دو متر دیوار باهاش پرید یه اکسر بود 165، 170دهنه تو مسابقه اینو پرید بعد رفته 2 متر دیوار پریده، قهرمان کشور شده، اون اسب نابغه بوده ولی اون اسبها دیگه نیستن اسبایی با اون فوندانسیون پایین خوب، دستها و زیر قوی، الان همه کج و کوله، دستا کج، شرایط نامیزون، نمیشه بهشون زور آورد چون مهمترین چیز زیر اسبه، یه سوارکار خوب اسب رو از پایین به بالا نگاه میکنه. به نظر من باید راجع به اسب ایران خیلی فکر کرد. از ابعاد ورزشی بیام بیرون فقط به خاطر اینکه نذاریم نابود شه نه کورس، نه پرش اصلن فقط برای اینکه نگاشون کنیم مثل آخال تکهی ترکمنستان، یه سری آخال تکه تو ترکمنستان ما دیدیم مینیاتوری هم توی رژه دیدیم هم پرش، زیبا، زیبا. به نظر من باید پژوهشی تخصصی در این قسمت انجام بشه از طرف فدراسیون چون اگه اسب نباشه دیگه نه سوارکاری هست نه ما هستیم.
مزیتها و نقصانهای سوارکاری معاصر ایران چیست؟
پول خیلی نقش مهمی داره مثلن به اتو بیکیر پول خوب بده میاد همینجا تو همین باشگاه کار میکنه، تمام مربیهای خوب جهان در تمام رشتهها برای پول میمونن یا میرن، خیلی پول تو این ده پونزده سال اومد ولی اصلن مدیریت نشد یعنی ما میتونستیم با این پول ارتفاع سواری ایران رو بالا نبریم، ما آخه عادت داریم هی سوراخ به سوراخ ببریم مانعها رو بالا. اگه ما رو آزاد بذارن تا 170 هم اینجا برگزار میکنیم ولی کدوم 170 کدوم استایل کدوم تکنیک، شراگیم حبیبی اینجا 145 میپره با کدوم تکنیک؟ یه نفر هم توی آلمان تو اروپا تو آمریکا داره همونو میپره با کدوم تکنیک؟ ما باید روی پایه سواری کار میکردیم. تو این سالها یه سری سوار باهوش بودن رفتن و هزینه کردن و یه چیزایی رو آوردن اینجا و نهادینه کردن برای خودشون و شاگردهاشون ولی درصد زیادی هنوز به همون روش سنتی- زعفرونی میرن جلو یعنی ما هنوز اعتقاد داریم اسبو سه ساعت ببر گشت بیار بپرون! تو اروپا شما اگه به یه سوار بگین من اسبمو سه ساعت میبرم گشت میخنده بهتون. بعد اونجا اسب اصلن گشت نمیره ولی 150 میاد میپره، برای این که میدونن دارن چی کار میکنن، اونجا با نیم ساعت کار زمینی تمام شرایط اسب رو درست میکنه و میره مسابقه چون میدونه از اسب چی میخواد، تو پیچ میدونه پای داخل به دست خارج اصلن برای چیه، برای چی پیروِئت میزنیم برای چی تکیه به ساق میریم، ما یه جایی جواب دادیم میخایم نرم شه واسه همین تکیه به ساق میریم گفت یعنی چی نرم شه، این دوتا مانع است شما وقتی اولی رو میپری میافتی تو این اکسر 155 در 165 عرض است شما اگه اینو برگردی بچسبی بهش که مردی، گام دوم میفهمی داخل افتادی، دست رو نگه میاری اسبو با ساق هل میدی بیرون ولی گامشو کم نمیکنی و اسب میره مانع رو میپره، یا برای چی دست داخل رو میکشیم؟ شولدر فور برای چی میریم؟ برای چی ما اصلن عقب رو میریم. اینها همه نکتههایی هست که روزها میشه راجع بهشون بحث کرد ولی ما مربیانی نیاوردیم که دلسوز باشن، ما یه سری مربی باید میآوردیم اینجا که به بچهها دربارهی اینا صحبت میکرد.
ندامصدق، شما دبیر هیات تهران هستید، دربارهی بایدها و نبایدهای مدیریت سوارکاری و وضعیت فعلی این مقوله مصداق و راهکار بفرمایید.
خیلی کار میشه کرد ولی من کار خاصی نکردم تا الان. علتش هم این بود که احساس کردم همه میخوان تو کاری نکنی، نمیخوان که اتفاق عجیبی بیفته. ما به همین چند تا مسابقه در هفته قانعیم. به نظر من هیات تا یه جایی ولی فدراسیون باید به نگاه ویژهتری روی مبانی پایه داشته باشه، روی تعلیم و تربیت، ما باید مربی بسازیم، موضوعی که الان توی فوتبال هم مطرح هست، مربی یعنی چی؟ کسی که فیزیک اسب رو بدونه، هم سوارکاری که علم ورزشی داشته باشه، تغذیه بدونه، ضربان و فشار خون بدونه کجاست؟ ما اینجا به هر کسی یه کارت درجه 3 یا 2 میدیم، استنی رو تو ترکمنستان شناختم، دو سه تا نکته گفت من فهمیدم مربی یعنی چی، جری مولیز یه سری نکتهها میگه مربوط به کنار مانژ، توی پارکورو توی مسیر که آدم میمونه واقعن، به نظر من اولین کاری که باید انجام بدیم اینه که باید مربی پرورش بدیم مربیهای درجه یک که بتونن شاگرد تربیت کنن، آقای ون پشن یه کلاس تئوری برای ما نذاشت. من جای فدراسیون باشم یه مربی میارم جوانهای علاقهمند رو میبرم زیر نظرش. جان فیلیپ اومد تو باشگاه هژبر از FEI چندتا نکته به ما گفت کیف کردیم. ما چنین آدمایی لازم داریم، کسایی که نیان اینجا به ما اسب بفروشن، بیاد راجع به تقویت عضلهی پا به من آموزش بده، راجع پارکور دیدن هم به ما آموزش بده، به من بگه که سوارکار خلبانه تو اون بالا باید اسب رو مهار کنی، بگه که اسب چه حساسیتی داره! ما احتیاج داریم به مربیهای جویای نام که بیزینس نخوان با ما بکنن و همه برن زیر دست این مربی تا مبانی رو یکپارچه کنه، الان تو مانژ تمرین میشنوی به مربی به شاگردش میگه پاتو بده جلو، یه نفر دیگه میگه پاتو بده عقب البته هیچ کدومش درست نیست چون مرکز ثقل که پای جلو و عقب نمیشناسه اگه درساژ کرده باشی میدونی پا نه عقبه نه زیر آدم، یه مربی از پیش یکی میره پیش یه آدم دیگه کلن عوض میکنه سیستم رو، سواریش یکی میگه دستا پایین یکی میگه دستا بالا، اون میگه دستجلو کوتاه، یکی دیگه میگه دستجلو بلند، من با اتو بیکر هم کار کردم تو آلمان، با استاووروس سه جلسه چهار جلسه کار کردیم، منو قهرمان کشور کرد یا آنتونیس، استنی، جری مولیز، پل وایر، همه اینا میگن دست جلو کوتاه بعد میری می بینی یه سواری مثل کنت فرینگتون هم تاپ تن میپره اونم از تو یال گرفته، همه دیگه اینجوری شدن چرا ما هنوز دست جلو بلندیم؟ ما باید برسیم به علم چون اسبای جدید همه اون شدن قراره اسبهای اون شکلی وارد شن. شما نمیتونی اسبی که با دست جلو کوتاه سواری کرده رو دست جلو بلند کنی، بگی دوست دارم. یه زمانی فرانک اسلکوتاک دست جلو بلند میگرفت چون قدش بسیار بلند بود و میتونست مهار کنه. بعد اون موقع اسبها گندهتر بودن و مدل مکتب خودشو داشت.
دربارهی مسابقههای ایران، تنوع جدولها، شکل برگزاری، مشکلها و مزیتها پاسخ بفرمایید.
من که این چندسال که دبیر هیات هستم این جدول سرعت A2 رو کم کردم. سرعت به دلیل محدودیتی که توی واردات اسب داشتیم تو این سالهای اخیر مخالف A2 بودم چون اسب رو نابود میکرد، یا دو بخشی خیلی خوبه یا با یه باراژ. بعد ما تو ایران همیشه مسابقه داریم اینو به منم ایراد گرفتن شما مسابقه میذارین 130، 125 ، 140 گفتم این اسمش مسابقهاس ولی برای من ترینینگ شو شاید باشه، قرار نیست که چون اسمش مسابقهاس منم برم مسابقه بدم. تو ایران همه میخوان مسابقه بدن، هیچ کسی رو نمیبینید تو مسابقه اومده باشه واسه آموزش اسبش، هر ارتفاعی هم باشه اگه جایزه باشه همه ثبت نام میکنن یعنی کلن هدف فقط مسابقه دادنه و ما چیزی به عنوان آموزش اسب تو مسابقه نداریم،شاید منم اینکارو کردم ولی به این سن که رسیدم الان میگم نباید این کارو کرد. تا یه جایی ما میتونیم فدراسیون و هیات تهران رو مقصر بدونیم، از یه جایی هم افکار من چی میگه؟ خیلی از اسبها رو من دیدم که میتونستن قهرمان کشور بشن توی 125 یا 135 نابود شدن و این موضوع هم به خاطر اینه که شاید مسئلهی اقتصادی خیلی آزاردهنده است برای بچههای سواری. اینم من معتقدم مشکل خودشونن و مشکل هیچ کس نیست چون پول خوبی اومد تو این 10، 15ساله توی سواری، باید خودشون رو خیلی مدیریت میکردن. یه سواری که من پیشش رفتم جان ورنگ بود یه باشگاه ویژه داشت تو آلمان. اصطبل لودگرو میری، مارکوس انینگ، کریستیان آهلمان، لولهای دو و سه، اصطبل بارت، اصطبل تونی هاسمن میری همه برای خودشون زندگیشونو جمع و جور کردن، چون وقتی شما روی اسب میشینی نباید چک داشته باشی و فکرت هزارجا باشه، اصلن تو این وضعیت سواری نکن یه مدت. تو این کار باید مدیر کنارت باشه، واسه سوار حرفهای شدن نباید مستقیم خودت بیزینس کنی یا پدرت یا برادرت یا منیجرت یا دوست قابل اعتمادت و صمیمیت باید خرید و فروش کنه. یه سری سوارکار یه چیزی رفته توی وجودشون اگه اینا سه ماه شش ماه هم نپرن، شما اسبو زین کنن ده کیلو هم چاق شده باشه، شلوار سواری پاش کنه میره این پارکورو میاد بیرون. این دیگه نهادینه شده توی وجودش ولی چه جوری می ره مهمه، ولی یه موقع هست میخوای اورجینال باشی، اگه میخوای پات سر جاش باشه، اگه میخوای مرکز ثقلت درست باشه اگه میخوای حست روی 140، 150 حس همون ارتفاع باشه، نباید بیزینس کنی حتا پول آب و برق و تلفنت هم رو باید یکی دیگه بد
ندامصدق، اسب خوب سوار خوب و سوار خوب اسب خوب می سازد. این یک عبارت پربسامد است که بسیاری از سوارکاران مبتدی از مربیان خود شنیده و به یاد دارند. آیا در تبیین منظومهی فکری شما این عبارت اهمیت دارد؟ آیا تجربه و سابقه ی سوارکاری شما این عبارت رو تایید و حمایت میکند؟
بی تاثیر نیست. یه شاگردی داشتم میخواست بره مسابقه بهش گفتم این مسابقه الان ده تا مانع داره، بیا من برای تو یه تیر میاندازم رو زمین تو پنج بار اینو بپر بعد فیلم میگیریم، تو این پنج بار من بهت قول میدم تو یه دونه محدودهی نقطه هم نمیدی چون ما یه محدودهی نقطه داریم برای پریدن، من میتونم بگم نقطهی پرش وجود نداره، ما محدودهی پرش داریم یعنی اون فاصلهای که اسب بتونه اگه دور بود بپره اگه زیر بود هم بپره. قبل از این که وارد بحث اسب خوب و بد بشیم خیلی از سوارکارایی که O2 یا O3 میپرن حتا، تیر روی زمینو نمیتونن برن. توهین به تاپ تن ایران و سوارای حرفهای نشه ولی اینجا مربی اومده و گفته پارکور تیر برید و این عبارت رو گفته که شما که این تیر رو نمیتونین برید چه طوری 145، 150 میپرید. ما مسایل پایه رو مدام حذف میکنیم. من اعتقادم اینه که قبل از اسب، قبل از مسابقه باید اون سوارکار خیلی چیزای جزیی رو بدونه که آیا این اسب خوبه، این اسب بده، آیا من اسب بهتری باید بخرم؟ سوارکاری که هنوز نمیتونه بدون رکاب دو تا ایکس بپره، من هی بهش بگم اسب بخر 500 میلیون، یک میلیارد. اول باید با این یابوئه ایکس رو بپره. چندتا سوارکار از ردهی مبتدی میان ردهی 150 میپرن تو ایران؟ هر سه چهار سال یه بار شاید یکی دو نفر. همین ردهی 60 سانت 70 سانتی که میذاریم، سواره اومده از در مانژ تو به هیچ جا بند نیست، به نخ بنده داره میره تو ولی میره. همین که گفتم ما باید مربی آموزش بدیم واسه همین جاس، مربی قوی مربی، درجه 3 نه، ما باید مربیهای ریشهای زیر نظر یه آدمایی مثل جان فیلیپ پرورش بدیم. متاسفانه فدراسیون باید بیاد یه چارتی درست کنه دربارهی آموزش سواری، این چارت رو به همراه یه فیلم آموزشی بدیم به شاگردای مبتدی و بگه هر شاگردی که میاد تو هر باشگاهی موظفه این چارت رو ببینه، برای اینکه از پشت اسب رد نشه که اسب بزنه بکشتش. ولی فدراسیون بیشتر تو فکر مسابقه برگزار کردنه، بیشتر داره تور برگزار میکنه. خیلی ریشهایتر باید وارد شه و پول هم در بیاره.
چند مانع اصلی برای جهانی شدن سوارکاری ما به زعم شما چیست؟
الان اماراتیها توی مسابقات آسیایی دارن میرن به سمتی که به اروپا نزدیک کنن سواریشونو، من نظرم اینه که کار تو اون اشل ریاضت داره و پول بخشی از اونه، خیلی سخته خیلی برنامهریزی میخواد، به این سادهگی که ما میگیم نیست. پول بخشی از این پروسه است. فکر میکنید همه چی تو اروپا اسب خوبه، چندتا اسب تو ایران نپرید اما خارجیها اومدن تو سه روز اسب رو کردن قهرمان، وایمور. بارت اومد سوار شد تو CSI اون زمان کوتییر پارکور چیده بود، من اروپا بودم شنیدم این میاد رفتم اون موقع 5، 4 اسب داشتم، گفتم من شرکت نکنم. این پارکورچین آدم میکشه، که تو همون مسابقه چندتا بچهها خوردن زمین اوکسرای عجیب میذاره و اصلن معروفه این آدم به پارکور عجیب. سوار میشینه رو این اسب یه هو میبینی اون پارکورو اول میشه. یا تونی هاسمن اسبرو سوار میشه، یکی دو روز اسب خوب نیست، صبح مسابقه تو مانژ کوچیکهی بام کار میکنه، بعدازظهر با اسبه 2 میشه. پس پول نیست. این اسب همون اسبه که! لارس سوار ایران توسعه، یه اسب کرنگی بود نمیپرید اومد تو این سه چهار روز تو FEI بیخطا پرید، من شوکه شدم اسب دانیال دیدی چی کار کرد با اون سوارکار کوچولوئه؟ اینا مگه همون اسبا نیستن؟! اینجور وقتا فهمیدم همه چی پول نیست. ولی میدونی چرا؟! شما ساعد سوارای خارجی رو دیدین؟ پاهاشونو دیدین؟ خط پاهاشونو دیدین؟ کی میگه سوارای تاپ اروپا دراگ مصرف میکنن؟ کی میگه سیگار میکشن؟ کی میگه الکل میخورن هر شب؟ مگه میشه؟! میشه مارکوس انینگ هر شب الکل بخوره اون بدن رو داشته باشه؟ بدنش مثل بروسلیه، کلن عضلهاس، کلن رگه. ما رفتیم یه سری از سوارکارای درجه 3 و 4 اروپا، دلالها رو دیدیم فکر کردیم خوبه اصلن مگه داریم زمین آخن رو پریدن با دراگ؟! نمیشه دربی آلمان رو پرید با دراگ و الکل، قلبت منفجر میشه، زمین آخن رو باید بری راست، بری چپ بری بالا بیای پایین. اول ورزشکارن یعنی خودشونو حفظ میکنن. اولین چیزی که باید سوارکارای ما بدونن اینه که باید ورزشکار باشن، خودشونو دسته چکه شونو مدیریت کنن، من تا مدتی پیش قلیون میکشیدم. تو یه باراژ سنگین میفهمی قلیون یعنی چی؟ اینجوری که قلیون خودشو نشون نمیده. موقعی که اسب دستتو کشید بهت فشار اومد سینهات سوخت میفهمی قلیون چیز بدیه! سوارکارو باید بدونن که باید مثل یه رزمی کار حرفهای خودشونو مدیریت کنن.
ندامصدق،خب این ذهنیت تو جامعهی سواری ما جا افتاده که سواری اصلن بدن نمیخواد.
همین دیگه اون اسبایی که قبلن گفتم با هر سواری میرن، اسب مانع رو میبینه میخواد رد شه این اسبا رو بعضیا سوارن که این فکر رو میکنن، بدن نمیخوان، اون اسبی که باید پرساش کنی با پاهات، باید اون قدر نگه داری که حالت تهوع بهت دست بده رو اسب، این اسبا رو نمیتونیم ما بپرونیم. اینجا یه پارکور اورجینال 150 اروپا رو بچینن، واید بده اوکسر رو اون موقع بهتون میگم قضیه چی میشه، وگرنه یه اوکسر ورودیه 125، 130 و مانع 2 آپروید 135، 137 و یه چارنعل میری یه اوکسر 6 گامو همه میرن. بعضی اوقات بعضی پارکورا خیلی سخت میشه، وایدای اوکسرو، کامنیشنای سنگین، لاینای تو قوس سنگین، 5تا 6 تای بد بهت میده که اگه پلک بزنی مردی. اینا تو ایران کمتر دیده میشه یه ذره مراقبن پارکور چینا، من حق میدم با وجودی که پارکورچینهای ما واقعن قوی و عالین ولی خب حق بهشون میدم شراط اسبو مانژ میبینه میگه واید اوکسر رو یه ذره ببندم. علی خوشدل یه بار به من گفت رفتم آخن رو دیدم میخواستم سواریو بذارم کنار! باید بری آخن رو ببینیم تا بدونیم دنیای سواری کجاس. من چون با لطافتش رو دوست دارم باهاش حال میکنم اگه لطافت توش نباشه زیبا نیست.
دورنمای سوارکاری سوارکاران سه ردهی پایه چیست و توصیهی شما به این سوارکاران در راستای افزایش غنای حسی و تکنیکی آنها بفرمایید.
ما اصل رو فراموش کردیم چسبیدیم به فرع، شما تو آلمان میبینی هشتاد درصد تماشاچیا اینکاره هستند 20 درصدشون اومدن آبجو بخورن ولی تو ایران برعکسه، ده درصد اینکاره هستند، نود درصد اصلن نمیدونن قضیه چیه، ما باید علممون رو تو سواری پیشرفت بدیم چه تو تماشاچی چه تو پدر و مادرای بچهها. بگیم برن مطالعه کنن. اینو به بابام یه بار گفتم خندهاش گرفت گفتم تو ایران خرده فرهنگ خالکوبی داریم، یه نقطه زده بعد شاخه دیگه، میری تو آمستردام میری تو خالکوبی زنا، میبینی یارو داره تخم چشمش رو خالکوبی میکنه یا لای انگشتش رو، این فضای اینور با اون وره دیگه. یعنی اونور، همه کاملن، یعنی تو هر زمینهای، اون فضا خاصه، ما اینجا دعا میکنیم بچه اول شه تو 115، 110 بعد اسب براش خریدیم خداتومن، بعدش بچه از در میاد بیرون و بهش میگیم بارکلا بابا همه رو زدی در حالی که اگه یه فضای جهانی داشته باشی برای این بچه، وقتی میاد بیرون بهش میگی کاری نکردی برا من شاخ نشو، پدر مادرای ما اصلن فضا نمیدونن تو اسب، دقت کردین همه دنبال اسب خوبن؟ تمام ایران دنبال اسب خوبن، بعد من بهش میگم تو خودت خوبی که دنبال اسب خوبی؟ این همون دور زدنس، دنبال یه اسبی هستن که زیر و دورو بپره، ولی پیش خودشون فکر نمیکنن این زیر و دور تا کی؟! تو پارکور 110، 115، 120 اسبو هرجا بدی میپره، سرعتش خوب باشه بلند میشه، ولی تو پارکور 150کجا نقطه بدی اسبه بپره؟ ده سانت اینور و اونور تمومه کارت. خانوادهها دارن میبینن اینو ولی باور نمیکنن و پولشونو دارن تو جوب میریزن. اینجا یه فرضیهای که من میبینم هرچند خیلی بهتر شده و چندتا مربی اومدن طرز فکر مارو عوض کردن ولی باز این هست که همیشه تو باید اول شی از نونهال تا بلند. کنار مانژ همش باید مربیها داد بزنن اگه داد نزنن میگن داری کم کاری میکنی، مربی خوبی نیستی، باید داد بزنی سر شاگردات تا مربی خوبی باشی. تو فرانسه به یه سوارکار میگن هنرمند یعنی با یه نقاش مقایسهاش میکنن، یا یه پیانیست، باید رفتار با سوارکار محترمانه و آروم باشه ادب باید توی مربیا باشه، چه طور یه مربی به خودش اجازه میده که به شاگردش توهین و بی احترامی کنه؟! کلن سوار منتالی است نه فیزیکی چرا چون نیک اسکلتون تو سن 58 سالهگی المپیک میگیره با گردن شکسته، پس فیزیکی نیست، این اشتباهات رو منم کردم و الان به این نتیجه رسیدم که اشتباه بوده.
از ارتباط متقابل ورزشهای سواره با یکدیگر بفرمایید.
تمام بخشهای این ورزش الان خیلی تخصصی شده ، ولی قبلن حتا در اروپا هم یکی دو تا رشته رو با هم انجام میدادن ولی مدتهاست همه در یک فیلد به خصوصی فعالیت میکنن، اما در ایران احتمالن به دلیل برخی مشکلات اقتصادی چندتا رشته رو با هم دنبال میکردن و هم اینکه بالاخره یه عشقی هم بوده دیگه، مثلن پدر من هم کورس میکرده و معتقدم پدر من نه به دلیل اینکه فرزندش هستم بلکه به دلیل تجارب متفاوت، خاص و چندوجهیش از جمله نوابغ این ورزش است، پدر من اولین کسی است که رکاب کوتاه رو در ایران رواج داد و به حدی استاد بود که فدراسیون سوارکاری تمام چابکسواران رو زیر نظر ایشون قرار داد، سه بار عضو تیم ملی درساژ بوده و سه چهار بار عضو تیم ملی پرش، هندیکاپ 7 رو در چوگان داشته و بسیار شجاع بوده. از روی در مانژ تمرین به اصلی همیشه میپریده و شگردش این بود تو نوروزآباد دائمن از روی نرده و شمشادها میپریده یا باشگاه از روی دیوارهای مانژهای تمرین باشگاه ایران زمین اصفهان پریده یا مثال دیگه این که از روی سقف پیکان پریده و کلن جفت سوارخیز میزد و چون وزن بسیار پایینی داشت همیشه جفت میزد رو اسب، تا حالا پای پدر منو کسی نگرفته برای سوار شدن به اسب، اگه هم مسابقات کراس کانتری بود حتمن میرفت و در اون خیلی موفق هم میشد. این آدمها دیگه تکرار نمیشن تو دنیا. ولی حتا ایشون هم بعد از یه مدتی به این نتیجه رسیدن که باید تخصصی کار کرد چون مثلن ما در درساژ فولسیت داریم تو پرش تلفیقی از فولسیت و تکیه به رکاب داریم و درگیریم باهاش و بستگی به سلیقه داره. و تو کورس هم که اصلن فازش جداست و دنیاش متفاوته. ولی درساژ و پرش همیشه با هم درگیر هستند و در واقع درساژ درگیره با همه اینها، داشتم دبی ریسینگ میدیدم متوجه شدم یه جایی از میدان دارن اسبهای کرهی کورسی رو دبل لنژ میکنن و اصلن شوک شدم این صحنه رو دیدم به خاطر این که تاپ لاینش رو درست کنه و بیارن زیر آموزش به آبخوری بدن و اسبو درسه کنن یا به تجمع برسونن، دارن اسب کورس رو که باید باز باشه دبل لنژ میکنن که جمعش کنن، چون ربط داره به هم، اسب کورس باید رفت و برگشت بدونه چون باید تعویض دست کنن و در میادین، اسب کورس از دپار که میاد بیرون باید خط صاف بره، تو درساژ و کلن سختترین کار با اسب در هر لولی و در هر رشتهای اینه که اسبرو مستقیم تو خط صاف ببری، سواری یک چیزی مثل سوار مار شدنه، خیلی سخته صاف ببری اسب رو، رامین شکی خدابیامرز اینو همیشه به من میگفت به جای این که کج کج ببریش، صاف صاف ببرش، میبینی نمیتونی چون دائمن به چپ و راست مایل میشه. بنابراین اسب کورس وقتی از دپار اومد بیرون تند میشه، وقتی تماس رو برقرار میکنی که برگرده و نفسشو نگه داره، اینجا که ولش میکنی مخصوصن تو کورس مسافت، جاکی اسب رو جمع میکنه، ول میکنه، دوباره میگیردش. اسب چوگان بهترین اسب برای پرشه. ایران عمو حمید منو یادتون نیست؟ اسب خاصی بود چون اسب چوگان باید تو رفت و برگشتها به سرعت عمل کنه، چون وقتی نداری برای گوی زدن، باید درساژ بدونه اسب چوگان، تکیه به ساق بدونه. درساژ در همهی رشتهها رخنه کرده. دقیقن سه تا چارنعل رو توی کورس میریم جمع، کار، کشیده.
ارتقای فرهنگ عمومی اسبداری و سوارکاری در مناطق با رشد سواری علمی ارتباط مستقیم دارد. برای رشد و تغییر نگرش و ذهنیت بومی سواری در ایران چه مراحلی باید طی شود؟
خب قطعن علم به ما کمک میکنه که ما حادثهی کمتری داشته باشیم، ما اول بغل بند سبک میزنیم، بعد بغل بند الاستیک استفاده میکنیم بعد آروم آروم اسبو آشنا میکنیم با فضای آبخوری. هدف اصلی ما این است که اسب خودشو نکشه و ما رو هم نکشه چون در وهلهی اول این حیوون نااهلی و وحشی است و ما هدفمون اینه که آروم کنیم که این کار طبق یه اصولی هست، قرار نیست وارد رقص اسب کرد بشیم مثلن، در نگاه اول در مورد اسبهای خودمان هم همین نگاه رو شاید داشته باشیم ولی ممکنه همین اسب در دراز مدت قهرمان هم بشه که دیگه چه بهتر.
ندا مصدق،دربارهی دورههای مختلف سوارکاریتون بفرمایید. ویژگی فنی هر دوره چه چیزی بوده و چه عاملی باعث رشد در هر مقطع زندگی سوارهتون شده؟
در 12، 13سالهگی تا 20 سالهگیم بهترین دورهی سوارکاریم بود چون اون احساس و اون فیلینگ یا حال خوب خیلی زیاد بود و همیشه دوست دارم اون روزا برگرده چون نه دنبال پول بودم نه دنبال این بودم که اسبو به زور بپرونم چون بدم میاد اسبو به زور بپرونم و اگه اسبی نخواست بپره باید بره کوتاهتر بپره، خیلی با فیگورای سواری حال میکردم، بعد حدود 21 سالهگی نایب قهرمان بزرگسالان شدم یه پارکور عجیب غریبی بود تو باشگاه فرح آباد با ارتفاع ،150 بارون و برف اومده بود. بعد وارد بیزینس شدم درگیر شدن با صاحب اسب و بیزینس، دیگه خیلی اذیت شدم از اون احساس و فیلینگ دور شدم، درگیر کل کل سواری شدم که خیلی بیخود بود، الان یه 5 ماهه که خیلی حالم خوبه، تغییر باشگاه خیلی خوب بود، اینجا خصوصی تره، سلمان خیلی لطف داره و همه چی دست خودمه، یه ذره دارم به بُعد دیگری از سواری و اسب فکر میکنم، از اون جنگ و کل کل دور شدم، رامین شهابی سوارکار خیلی خوب و باهوشی که من دوستش هم دارم، یه زمانی تو اروپا رایدر بوده به من گفت میرفته مسابقه 35 و 40 اول میشده ، مربی بهش میگفته آفرین که اول شدی فیلمهاشو باید تحویل بدی، اون جا اسب باید با فیلم و ریزالت بیرگرده باشگاه. بهش گفته تو چه قدر جایزه بردی؟ نمیخوایم ما این پولارو تو یه شوی خیلی خوب بده یه پارکور تمیز بپر ما این اسب رو 50 هزارتا گرونتر میفروشم، خود منم نظرم همینه که باید یه جامپ خوب، تکنیک خوب، ریتم خوب بالاخره کسایی هستن توی جایگاه اینو بفهمن و بگن اسبت چند؟ چه اسب خوبی ترین کردی تا این که از بیخ پایهها بپیچی بعد اسب یکی دو سه تا از مانعها رو خوب میپره وقتی اینکارو باهاش میکنی بعد شروع میکنه کج و کوله شدن، بعدشم یه مانع میزنه و یه نفرم بهت زنگ نمیزنه بپرسه اسبت چند؟ اسب هم میبری میبینی یه جاش ترکیده میبینی گیج میزنه یه خاطرهی بد براش درست کردی.
دوست داشتم همیشه تو اون فضا سواری میکردم ولی روزگار و شرایط منو رسوند به یه جایی، الان دوباره برگشتم به همون سیستم که دیگه کار وحشیانه انجام ندم، باراژ وحشیانه نرم با خودم مسابقه بدم نه با کسی، بارها دیدم تو باراژ از هم میپرسن مازیار چه جور رفت، مسعود چه جور رفت و مانژو نمیبینه. اصلن تو چی کار داری به اونا، تو یه اسب داری با قابلیت و اندازهی خودت، من باید هدفم از این پارکور روشن بشه 70، 80 درصد از سوارای ایران طرح و برنامه ندارن از روز قبل واسه مسابقه، ما اسمشو گذاشتیم مسابقه کلن اسمش شو جامپینگه، ما باید نشون بدیم این هنرو، ما یه تابلوی بسیار زیبا میکشیم میریم وسط اون جمعیت ازش پرده برمیداریم یا یه نت زیبا یه آهنگ زیبا میگیم من اینم، مردم باید لذت ببرن از دیدن این تابلوی نقاشی، اصلن برو پنجم شو آیا از دیدن این فیلم لذت میبری، اگه بردی تو اول شدی، اگه شما از دیدن فیلمت بعد از مسابقه لذت بردی حتا اگه شش تا مانع بوده مسابقه یعنی لذت بردی، اینجا سوارکارای ما همه چشمهاشون روز مسابقه زده بیرون، همه گیرن، آخه گیر چی؟ اسبت این کلاسو نمیره نیارش این کلاس، چرا اسبو با مهمیز و شلاق میپرونی؟! این خیلی مهمه که ما خیلی حالمون خوب باشه تو سواری.
چرا در استفاده از کلاه ایمنی این قدر در ایران مساله داریم؟ مشکل از کجاست؟
همه جای دنیا تو کشورهای توسعه یافته میگن همه دیوانن که تند رانندگی میکنن، من مثل آدم میرم، من سرعتم اینه بذار بقیه برن. این کشور جز معدود کشورهایی است که با افتخار میگن من از همه دیوانه ترم!! ببین چه جوری میرم، هیچی هم نیستیم، اصلن شجاع نیستیم، کاملن آدمای ترسویی هستیم. چون توی سواری 2 متر و 47 رو باید بگذاری و ببینی که چه جوری میشه سمتش رفت و میرن تو کشورهای غربی و رفتند یا تو مزون لپید فرانسه مانعهای ثابت 140 تا 150 است پشتش سه متر آبه و اسب کورس سوار میشن یه سری آدم گلادیاتور سوارش میشن. ایمنی فقط کلاه نیست، صاف نشستن روی اسب چه سودی داره؟ تو مرکز ثقل نشستن چه سودی داره؟ سودش اینه که دیسک کمر و گردن پیدا نمیکنیم و دست و پای اسب هم سالم میمونه یعنی شما حفظ میکنی خودتو، گودی کمرتو نگه میداری، عضلات شکمتو سفت میکنی. الان سوارکارای ایران رو نگاه کنید همه وزن گردنو ول کردن رو هفتا مهره، بعد ضربه ضربه، این نگه داشتن سودش برای خود سواره، هر کدوم از سوارای ایرانو من می ینم یه عارضهی جدی تو ستون فقراتش داره یه جاش میلنگه تو سنین جوانی، حالا شما تصور کنید کلاه دیگه چه قدر اهمیت داره.
شما قهرمان ایران و استان تهران هستید. چه ویژگی شما رو از سوارکارهای ردههای پایینتر متمایز میکنه؟
به نظر من یه نفر که قهرمان میشه یه روز بوده اون قهرمانی، یه قهرمان کشور حتا یه سوارکار کاملی نیست، شاید حتا یه سوار که سطحش پایینتره خیلی بهتر سواری کنه از یه قهرمان کشور، باید بشکافیم ببینیم توش چیه، چون بعضی اوقات این قهرمانیها طی یه حوادثی هم ممکنه رخ بده، اسب خوب، باد بیاد مانع بیفته، یا یه سری حوادث، خیلی از سوارکارا تو دنیا هستن که هیچ وقت قهرمان نشدن، صرفن نمیشه با یه قهرمانی کشور اکتفا کرد برای سنجش یه سوارکار، خیلیها رو من میشناسم چه تو ایران چه تو اروپا که قهرمان نشدن ولی خیلی دانش داشتن، خیلی از کسی که قهرمان کشور شده بیشتر میدونستن، اسمهایی مثل داود بهرامی، محسن علیپور، کریم اصغری که زندگی پر فراز و نشیبی داشته و جز سوارکاری عجیب و غریب ایرانه. من دارم میبینم یه توری برگزار میشه، اون تور کوچک ها برای سوارایی هست که نمیتونن ببرن و معمولن اسب جوان میبرن توش. دیگه نباید نامهایی از تاپ تن تو این مسابقات کنار سوارای گمنامتر و جدیدتر باشن، باید میدان رو یه ذره باز بذاریم تا یه سری از بچهها بیان تو یه رزت بگیرن برن، یا یه سری اسب جوان حاضرش کن بروی اون کلاس بزرگه.
اسم سوارکارایی که دوست دارید رو بفرمایید.
رامین شهابی چون خیلی بیحاشیه هست، باهاش کار کردم، اهل بهونه نیست، خیلی مثبته، خیلی تمرین میکنه، سامان دارابی رو دوست دارم، بچه خیلی ساکتیه، شاگرد مازیار، علیرضا علیرضایی هم خوبه. معتقدم نبوغ داره و با ابزار محدودی که داره یه کارایی داره میکنه. ایمان حسینی هم خوبه ولی یه جاهایی گافای عجیب غریب میده مثلن با چارلی خوابید اون روز تو مانژ. من اسب محمد مکاری نژاد کنجورو رو سوار شدم هیچ وقت سوارش نشدم دوتا ایکس پریدم اینجا بار شد رفت مسابقه، آبخوری رو روز آخر عوض کردم، اسبو مدل خودم کردم کلن روز آخر، راند آخر دو تا اسب بی خطا رفتن یه کپ کردم، راند آخر که اگه نمی کردم جز یک تا پنج بودم و کلن ریختم به هم من. هنوز برای اون برگشت دارم شبا بهش فکر میکنم، هنوز ازش خجالت میکشم، یه جا باید خودتو سرزنش کنی تو ورزش. حمید رضا حسینی هم خوبه، نغمه خانجانی هم خیلی خوبه بهترین سوارکار خانم تو این 40 ساله. تو خارجیها کنت فارینگتون از امریکا اسبای خیلی خوبی سوار میشه، دانیل دوسر، مارکو کوچر، فیلیپ پایسا، کریستین کوکو که اینا زیر نظر رودگربربام استاد شدن.
ندامصدق، درباره ویژگیهای یک سوارکار در مواجهه و انتخاب اسب میفرمایید.
یه سوارکار خوب باید اسبشناس باشه، غرور نداشته باشه، اسب ورزشی مثل ازدواج میمونه اگه درست انتخاب کنی و درست نگهش داری تا سالها میمونید با هم. سوار باید دنبال اسبی بره که گوشاشو بده جلو بره سمت مانع. من از اسب سایز بزرگ بدم میاد من کلن کامپکته کوچیک مثل ترکمن دوست دارم. سوارکار باید ادب داشته باشه، سوارکار خوب باید گوشه نشین، کمحرف و بیحاشیه باشه نداشته باش، سوارکارا آدمای خیلی پیچیدهای نباید باشن، آدمای اکشن به نظر من به درد سواری نمیخورن، سوار خوب قبل مسابقه نباید جر و بحث کنه باید، آدم بسیار شیکی باشه، منضبط باشه باید گتر و بوتش رو بدونه کجای ماشینش گذاشته، جعبهی مهمیزاش کدومه و برای هر اسب باید بدونه کدوم مهمیزو باید استفاده کنه. دقیقن همین جزییات مهمه باید دهن و دندونای اسبو چک کنه فقط سوارکاری نیست. وقتی وارد فضای سواری اروپایی میشی میبینی با اسب عجین میشن و میان کلاسای گنده میبرن، یه سوارکار خوب باید رایدر بسیار خوبی انتخاب کنه باید کپی خودش باشه، رایدرش که کلید اشتباه نزنه و اسبو نریزه به هم.
فضای رسانهها و محیط مجازی رو در سوارکاری ما از نظر شما چه وضعیتی دارد، آیا رسانهها اثربخشی کافی روی جریان سوارکاری ما دارند؟
در وهلهی نخست باید قدرت نقد ما بالا بره، وقتی یه نفر بهت گفت من از سواری تو خوشم نمیاد بگم ممنون. باید به این فرهنگ برسیم، حمله کردن به کسی که یه چیزی دربارهی سواری مینویسه نشان دهندهی پوچ بودنه چون اگه سوارکار از کار خودش مطمئن باشه، توجهی به این مسایل نمیکنه و هدف خودشو میبره جلو. این هجمههایی که شما به رسانهها و منتقدها میبینید به این دلیل است که ضعیفن. ما مجله نداریم، ارزیابی نمیکنیم اسبها و سوارها رو، خط خونی کلن نمیدونیم تو ایران، چندتا اسب محدود رو میدونیم باید تو مجلههای تخصصی به اینا پرداخته بشه، مجله خیلی چیز مهمیه. اخبار روزو بذارن و تصویرهای روز سوارکاری رو به شکل زنده پخش کنن.
ندا مصدق، وضعیت اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی ایران رو در تاثیر و تاثر بر سوارکاری تحلیل کنید.
سوارکارا تو این موضوعها کمی گنگ هستن و حتا چهار نفر از ما نمیتونیم با هم کار کنیم، کارگروهی ما خیلی ضعیفه ولی کلن سواری بحرانش یکی دو سال دیگه به صورت وحشتناکی شروع میشه.
من تلاش میکنم از تحولات روز هنری و اجتماعی مطلع باشم، مثلن فیلمهای خوب جشنواره مثل خوشید، روز صفر و زیر درختهای گردو رو امسال دیدم، نقد فیلما مثل برنامه هفت رو میبینم و همین باعث میشه افکار من رو حتا روی اسب هم عوض بشه، بهم فرهنگ میده، یه نگاه دیگه میده چون نمیخوام بسته بمونم، واسه همین درس دیگری خوندم، برای این که نگاه متفاوتی هم داشته باشم. تو این دو سه ماه توقف کردم سواری و مسابقه رو تا به زندگی شخصیم بیشتر فکر کنم، ببینم کجای این دنیا ایستادم. خیلی از بچههای سواری عقل معاش ندارن، این که تو این دنیا من چی کارم، وقتی آسیبی ببینی که دیگه نتونی سواری کنی چی کار میخوای بکنی؟ بعضیا این فکر رو هم نمیکنن، بچههای سواری پول کمی درنمیارن نسبت به یه کارمند با حقوق بسته و مشخص، چرا باز هم مشکل مالی دارن سوارکارا؟ با این همه اسبی که در اختیار دارن با وجود خرید و فروش اسب، با وجود گرفتن جایزههای زیاد؟! هنوز خیلی از سوارکارو خونه ندارن! خیلی من ناراحت این موضوع هستم، چون مهمترین چیزی که میتونه روی اسب به شما آرامش بده مسائل اقتصادی است به خصوص، وقتی چک داشته باشی و حسابت خالی باشه چه طوری روی اسب میتونی تمرکز کنی و فکرت رو آزاد کنی؟! به همین دلیل مجبوری وارد یه سری کارای کثیف بشی، مجبوری اسب رو رپینگ کنی، به اسب دارو بزنی اسب لنگ رو ببری مسابقه! من تجربهی حضور در شوی گاوبازی تو اسپانیا رو دارم، اونجا هم حتا اگه یه گاو نر رو بخوان چند دقیقه بعد بکشن ولی لنگش داشته باشه نمیارن میدون و باهاش مبارزه کنن ولی اینجا ما اسب لنگ رو میاریم مسابقه به زور و میپرونیم این حیوان آزاری است.
مبحث اثرهای اصلی به اعتقاد شما محلی از اعراب دارد یا خیر؟
ناخودآگاه داره انجام میشه، رفته تو ضمیر ناخودآگاه، خیلی درگیرش نیستم و پدر من با این که استاد منم بوده خیلی روی این موضوع تاکید نداره ولی یه جاهایی به اسب کمک میکنه و مهار اسب برامون سادهتره، اسبهایی که کج هستن رو صاف میکنه.
نظر مختصر دربارهی واژههای زیر رو از زبان شما بشنویم.
- چارلیچاپلین؛ دوست داشتنی
- کمانچه؛ موسیقی ترکمنها
- سنجرسیاهپوش؛ خاص،
- آمیگو؛ اسطوره ی سنجر
- روحاللهرمضانیپور؛ بامرام
- آرش قهرمانی؛ دوست قدیمی
- حمید حبیبی؛ سختکوش
- شهابحسینی؛ غیرقابل پیشبینی
- علی هژبر؛ آدم شناس
ندامصدق، آیندهی تولید اسب، سیلمیهایی که توی ایران داریم، اسبهای تولیدیمون، در این خصوص نظرتونو بفرمایید.
باید هم اسب وارد شه، هم اسب تولید شه، هم باید ترکمن خوب تولید شه، همهی این زمینهها باید انجام بشه. باید همهی ابعادشو بببینیم، ما از نظر فرهنگی تک بعدی هستیم و ابعاد دیگه فراموش میشه و از یک طرف همیشه جا میمونیم ولی باید کارشناسیتر کار کنیم، باید تکنسینهایی که خط خونی رو میشناسن بیان و الان خیلی هنوز سنتیزعفرونی داره این تو این بخش کار میشه مثلن چون مادیونه قدش بلنده، با سیلمی کوتاه بزنیم، چون این تنبله با اسب تند بکشیم، این خونش زیاده با اسب سنگینتر تولید کنیم. تلفیق خونها داره روی نظریههای اشتباهی انجام میشه، تو اروپا هستن کسایی که سریع سرچ می کنن و بهت میگن کدوم اسبو با کدوم اسب بکشی بهتره. توی کورس کمی این موضوع بهترو جلوتره چون ضعفش بیشتر حس شده. این حوزهی خیلی تخصصی است و باید ریشهای بهش پرداخته بشه. چرا اسپرم وارد نشه؟! بانک اسپرم بیاری ایران از چند سیلمی و بعد دوزی میفروشی اگه باهوش باشی حتا با ریسک هم شده از اسپرم اسبهای معروفی مثل کورنت، مثل جاینت دسمیلی، از سیلمیهای بالای رنکینگ کره تولید بشه خیلی بهتره. ما میترسیم اسپرم بیاریم. البته باید به مادیونه مطمئن بزنیم. البته ما سیلمی خوب داریم ولی از سیلمیهای یک تا ده خارج اگه اسپرم وارد کنیم و بچرخونیم تو اسبهامون بالاخره خیلی خوبه.
از شروع سوارکاریتون بفرمایید و این بیوگرافی رو تا قهرمانی کشور ادامه بدید.
به دنیا اومدم تو باشگاه نوروزآباد بزرگ شدم و زندگی کردم تا 16 سالهگیم بهترین دوران زندگیم بوده، دوست دارم دوباره برگردم همونجا تو نوروزآباد، 6سالم بود که اولین مسابقهمو دادم. اون موقع با خانما میپریدم، آقایون خیلی کمتر بودن هم دورههای من سوارایی مثل مکاری نژاد، ریحانی، حسین مرادی بودن، بعد جوانان پریدم سه سال، دوبار قهرمان شدم یه بار نایب قهرمان، یه بار قهرمان استان شدم، بهترین روزم روزی بود که عمو شاهرخ منو برد توی تیم ایران توسعه، وقتی جوانان بودم و همیشه بیخطا بودم، من با اسب خودم با اون تیم میپریدم، 22 سالم بود که با یه اسب خیلی نرمال نایب قهرمان بزرگسالان شدم، بعد خیلی دیگه بهم خوش نگذشت تو سواری تا الان، همش دنبال بردن بودم و جنگیدن، دوست داشتم خیلی نزدیک بشم عوضش خیلی دور شدم از سواری اروپا. توی مانژ تمرین یه تیر ساده زدم، تو دست اسب هم زدم که کار بدیه نباید انجام میدادم، رپینگ کردم اما دیگه اینکارو انجام نخواهم داد، کار خوبی نیست البته منم در حد تیر ساده زدم. دارو اصلن تو اسب تاثیر نداره تو مسابقات دو سه روزه مثل قهرمانی کشوری که اصلن جواب نمیده، دارو رو اصلن بهش اعتقاد ندارم و خیانت بزرگیه به اسب. یه خاطره بگم در همین خصوص، دربارهی والدو که بعد از قهرمانی 95 تو پدیده سازان اول شد، دو راند بیخطا رفت ولی مسابقهی بعدیش، بعد از مانع که فرود میومد یه دستش خالی میکرد، من خیلی درگیرش شدم، ایکس ری کردیم دیدیم نویکولارش گرید یک بود و هیچ عارضه و آرتروزی نداشت ولی سر بند سه کیست و ترووما دیدیم و تشخیص این مشکل هم تو ایران نبود دامپزشکای آلمانی300 یورو گرفتن و گزارش رو برای من فرستادن، میگفتن به من بیا عصب بزنیم تزریق کنیم باید بگم که دکتر حسینی و محمودمکاری نژاد خیلی برای رفع این موضوع به من لطف کردن، نمیذاشتم بهش سوزن بزنن تا الانم بهش سوزن نزدم، کیست رو یه روز دکتر حسینی بیرون آورد، حوریناز خواهرم هم خیلی زحمت کشید و اسب یکسال استراحت کرد تا حد ویلچری شدن بود ولی من بهش خیانت نکردم. هنوز که هنوزه رو هوا داره راه میره برای اینکه یه لحظه فکر کردم که باید یه موضوع اساسی حل شه نه با یه کورتن توی دستش، چون آه اسب ما رو میگیره. چون شاید یه مشکلی با یه استراحت شش ماه، یکساله خوب بشه و اگه من پولدار باشم جایگزین میکنم یا نمیپرم شش ماه، دنیا که به آخر نمیرسه ولی حیوان رو چرا آزار بدم؟ چرا عصب اسبو بزنیم؟ چه قدر اسبا تو ایران عصبشونو زدند. الان تو اروپا یه سری دستگاه اومده که قبل مسابقه چک میکنن که عصب زدی یا نه و اگه زده باشی هم اخراجی از مسابقه، هم جریمه میشی. بنابراین تزریق مرحلهی آخره یعنی شما به بن بست رسیده باشی و دیگه هیچ راهی باقی نمونه باشه. اسب رو تو سه سالهگی فریجامپ میکنی هر استایل و تکنیکی که بر اساس آناتومی بدنش داشته تا آخر عمرش همون رو خواهد داشت با یه درصدهای جزیی تفاوت، شما اسبی که دستشو زیر سینش میبره نمیتونی بیاری جلو صورتش، نشدنیه، تکنیک ذاتیه.
ندا مصدق: از نظر شما صنعت سوارکاری در ایران به خصوص در حوزهی تخصصی پرش، چه درونمایی دارد؟ آیا با ورود سرمایهگذاری خارجی و سرمایه گذاران خارجی مرتبط به این حوزه موافقید؟ در این خصوص تجربهای قابل طرح و ارائه دارید؟ اگه قرار باشد برای این بخش در جستجوی سرمایهگذار خارجی باشیم کدام کشورها برای همکاری با سوارکاری ایران مناسبتر و هماهنگتر خواهند بود؟
تا مسابقات برون مرزی برگزار نشه و کار نکنیم و این ور و اونور نریم هیچ سرمایه گذاری نمیاد تو ایران سرمایهگذاری کنه تو بخش اسب. یعنی ما باید بتونیم جابهجا شیم بریم بیام، اسب ببریم، اسب بیاریم، ما یک کشور بسته نیستیم یه تهران بسته هستیم که بیشترش هم تو غربه، ما کلن خلاصهی باشگاههای سوارکاریمون در زمستان آزمون و بامه، در تابستان هم همینه، ما یه عمره داریم موانع تکراری میپریم، دیگه اسبها مانع پرچم ایران رو حفظ هستن، اسبو ول کنید میره خودش میپره، یعنی ما حتا یه زیرمانع به این سیستم اضافه نمیکنیم تا پارسال مانع آب تو مسابقات قهرمانی میذاشتن که دیگه امسال اینم نمیذارن، یعنی ما هی داریم دورتر میشیم به جای این که نزدیکتر شیم چون مانع آب جز مسابقهی بزرگه، ما همه کارامون سطحیه ما روی مانژ، سیلیس ریختیم کف مانژ رو آسفالت ریختیم بعد نمیدونیم که باید با یک سری الیاف خاص قاطی بشه این سیلیس و اون انعطاف رو بدیم به مانژ، ما مانژامون رو کردیم آسفالت و فکر میکنیم که نزدیک شدیم. به همین دلیل خارجیها میان و ما رو نگاه میکنن و میگن خوبید ولی میدونن که این زیر ساخت هنوز خیلی کار داره و این سرمایهگذار خارجی در اون شرایط میاد.
ندا مصدق: در حوزههای زیرمجموعه چی؟ و ورود مستقیم نکنه به بخش سوارکاری مثلن تو بخش لوازم و ملزومات، تو حوزهی آموزشی و سرمایهگذاری بشه حامی مالی و کم کم از همین معبر باریک بیشتر و بیشتر وارد بخشهای دیگه هم بشود.
ما اینجا کلن برای هرچیزی هزینه میکنیم به جز آموزش، شاید خیلی از موسسههای جهانی هستن که میتونن مربی بفرستن، ولی اینجا اگه به یه نفر بگی 10 میلیون پول دارو بده واسه اسب میده ولی وقتی بگی 200 یورو بده برو یه کلاس آموزشی شرکت کن به نظرش نیازی نیست بره، تو سیستم اسب آوردن و فروختن با اینکه خیلی به اروپا نزدیکیم ما باید خیلی بیشتر از اینجایی که الان هستیم میبودیم ولی به خاطر مسائل اقتصادی جدید و تحریم و وضعیت ارزی همهی اون ارتباطات کم هم از دست رفت و کالای ما مستقیم وصل بود به این مشکلات پیش آمده در بخش اقتصاد کشور.
پرسشی رو از خود مطرح کنید و پاسخ مبسوط بفرمایید که بروی ما در حکم سخن پایانی باشد.
من به شخصه دوست دارم سواری به سمتی بره که ما قهرمانهای پوچ نداشته باشیم، از خودم شروع میکنم کاش به سمتی بریم که یه سری آدم قهرمان داشته باشیم که در همهی زمینه حرفهای باشن و فقط یه اسب پران خوب نباشن. ابعاد مهارتشان یک بعدی نباشه.
ندا مصدق: خیلی ممنون، خیلی مفصل، کامل و عالی بود، اگه که شما این نکتهها رو نمیگفتید خیلی حیف بود بعضی وقتها سکوت کردن باعث میشه که دانشی که جامعهی سوارکاری ما بهش نیاز داره و این دانش محک خورده و از نظر علمی و اجرایی جواب داده، در سکوت منتقل نشه و بلااستفاده بمونه.
من هم از زمانی که گذاشتید ممنونم.
{gallery}file/habibi{/gallery}