سوارکاری فن است یا هنر یا علم؟
هر سه. به نظر من کسی که میاد وارد این رشته میشه رشتهاش میشه جزیی از اسب و اسب جزیی از زندگیاش نمیشه. من نظرم اینه که اگر کسی بخواد یه آدم متوسط به بالا بشه تو داستان اسب، چه تربیت اسب، چه رایدری، چه آدم به عنوان لنژر متخصص حتا یه مهتر متخصص یا یه هورس من به نظرم باید هم علم هم فن و هم هنر رو داشته باشه. میتونه این موضوع هم ژنتیکی باشه هم اکتسابی، اگه بخوام بازترش بکنم باید اسبو بازکنم که بهت بتونم بگم چرا هر سه. به نظرم کسی که میخواد الان سواری بکنه باید فیزیک، هندسه، شیمی و ریاضی و ادبیات بدونه و موزیک. هم باید بلد باشه بنویسه، هم باید بلد باشه احساسشو منتقل کنه.
مربیها و شخصیتهای تاثیر گذار روی سوارکاری تون رو نام ببرید و در مورد اونها به تفصیل صحبت کنید.
من از یه سری مربیا تاثیر گرفتم که با من کار نکردند. با هم همکار بودیم و من ازشون تاثیر گرفتم. من از آخر به اول میگم. آخرین دوره مربیگری زیر نظر یک مربی یونانی بود به نام آقای استاوروس گرگوپولوس که تاثیر خیلی ویژهای روی مربیگری من گذاشت. یعنی روی نحوهی انتقال به شاگرد. در مورد ترین اسب خیلی کمک نکرد. این آقا تو چند تا المپیک شرکت کرده بود و مدرس fei بود. ما اون موقع مربیگری میکردیم اما اولین سوالی که ایشون مطرح کرد این بود که وظیفهی مربی چیه؟ جوابش هم خیلی ساده بود. کمک به مردم. مردم منظور کسایی هست که میان پیش ما برای آموزش دیدن سوارکاری. این مساله نحوه کار کردن من رو با شاگرد تغییر داد. دو سه تا جملهی کلیدی ایشون گفت و من تو مدل کارکردنم با افراد خیلی تغییر کردم. به عقبتر برگردم. تو مربیای همکار من سعی کردم از هر کدوم یه کار یاد بگیرم حتا کار غلط چون به نظرم ترین یعنی ترکیب کار درست و کار نادرست منظمه. آقای مجید شریفی یکی از این مربیا بود که تاثیر خیلی ویژهای من از ایشون گرفتم. نحوهی کار با اسباش، نحوهی کار با شاگرداش، نحوهی ارتباط برقرار کردن با افراد. خیلی ایشون تاثیر گذار بود. من قبل از اون زیر نظر پدرم بودم و به طور کامل و به عنوان مربی اصلی و مربی اولم ایشون یه آدم بی نظیر بود نه به این خاطر که ایشون پدر منه. به خاطر این که ایشون واقعن یه انسان و یه مربی و یه دلسوز اسب بود. به جز این ویژگیها در شخصیت، جناب سروان امیری کسی بود که افتخارات خیلی زیادی داشت. دلایل این که اینا رو دارم توضیح میدم اینه که این یه قسمت از ویژگیهای این آدم است به عنوان مربی اصلی من. تو چوگان ایشون در فینال، آرژانتین رو میزنن. تو مسابقهی نقش جهان بین حدود بیست تا کشور ایشون اول میشه. تو درساژ تو دهه شصت ایشون حضور جدی داشته و ایشون الگوی جدی کسیه که میخواد این رشته رو اصولی دنبال کنه. ایشون تو دهه هفتاد یه مصاحبه داشتند با روزنامه آسیا و از ایشون پرسیدند به عنوان پیشکسوت شما فکر میکنی چی باعث پیشرفت پرش با اسب ایران میشه؟ اون موقع ایشون خیلی ساده گفتند ” برگزاری مسابقه با ارتفاع بالا به صورت قدم به قدم” ایشون معتقد بود یه مربی اروپایی یکی دو هفته بیاد ایران باعث نمیشه من عالی شم و من اینو تو ده سال گذشته دیدم که بالا بردن پنج سانت، پنج سانت مانعها باعث شد ببینیم یهو که تو صد و پنجاهیم و مربیا مجبور شدن خودشونو آپدیت کنن. این مشخصات اصلی ایشون بود. آقای مقصودی باسکول صحیح دههی شصت رو به من آموزش داد با اون زینهای شیرازی برای تمرین. باسکول مدرن اون زمان رو ایشون به من گفت. از آقای رادپور انضباط رو من یاد گرفتم. تو باشگاه ژاندارمری در نبود پدرم ایشون با ما کار میکردند و با آقای فردانش. آقای رادپور آدمی خیلی جدی بودند و به ماها اسب نمیدادند. من تو اون دوران خیلی دوست داشتم اسب لنژ کنم و یه بار یه گربه رو گرفتم و به گردنش بند لنژ بستم و بردمش تو مانژ گربه رو لنژ کردم. گربه هم که رو هوا بود دیگه. رخشان منو دید گفت چه کار داری میکنی؟ گفتم به من اسب نمیدی گربه دارم لنژ میکنم. ایشون خیلی جدی و مصمم بودند و آقای فردانش هم یه آدم خیلی ویژه و یه تئوریسین بسیار سطح بالا تو سوارکاری هستند. تو شرایط سخت کار کردن رو من از ایشون یاد گرفتم. از ایشون یاد گرفتم که میشه با یه نون باگت یه هفته زندگی کرد. ایشون الان باشگاه دارن تو سوهانک و تقریبا تمام تهران رو پیاده طی میکنن برای انجام کارهای روزمره ایشون به هفت زبان زنده دنیا مسلط هستند و دکترای معماری دارند. بنده کلی خاطره اسبی از ایشون دارم که تا سال دوهزار و هجده تو هیچ فیلمی نمونهاش رو ندیدم.
ادامه ی این گفتگو را در نسخه کامل مجله شماره ده بخوانید.