برشی از گفتگو با اقای احسان ترکی

اولین مواجهه جدی‌تون با اسب رو خاطرتون هست؟
خب تو کارتن، تلویزیون، تو کتاب‌ها و مدرسه آدم در مورد اسب می‌بینه. من از بچگی خیلی اسب دوست داشتم. حتا چند بار با پدرم قهر کردم که برام اسب بخره ولی شاید اولین برخورد جدی‌ام با اسب یه جا شبیه سیزده بدر بود که با خانواده بیرون رفته بودیم و یه سری اسب‌ها تو طبیعت رها بودند یا مال کسی بودند و اون‌جا ول شون کرده بودن. من یادمه سراغ یه مادیون رفتم که کره کنارش بود. من کنار مادیون رفته بودم و داشتم فکر می‌کردم یه بادی همش از کنار صورتم رد می‌شه و بعد دیدم پدرم اومد منو گرفت و فهمیدم این اسب چند بار لگد سمت من پرت کرده بوده و شانس آورده بودم که لگد به من نخورده بوده. (خنده) البته بعدها تلافی شو سر

اسب‌ها در آوردم. اون‌جا اولین نزدیک شدن و مواجهه با اسب‌ بود. بعد از اون خیلی فامیل‌هامون اسب داشتند و تفریحی می‌رفتیم و سواری کاملا مبتدی می‌کردیم و اسب می‌دیدیم.
پنج. چه انگیزه ای باعث ورودتون به دامپزشکی شده. علاقه یا خواست قبلی بوده یا شرایط کنکور و رتبه خوب؟
من اول در مورد دامپزشکی اطلاعی نداشتم. اولین کاری که من خیلی دوست داشتم این بود که خلبان جنگنده بشم و خیلی هم دنبالش رفتم اما معیارهای انتخاب‌شون خیلی سخت بود و من انتخاب نشدم و بعد از اون داستان دوست داشتم داروسازی بخونم. سال اول دندونپزشکی قبول شدم و چون دانشگاه آزاد بود و جو اون زمان نسبت به دانشگاه آزاد خوب نبود نرفتم که سال بعد دولتی برم؛ سال بعد به هر حال دامپزشکی قبول شدم. شاید قسمت این بود. من تو این رشته که اومدم دیدم خیلی علاقمند هستم. من اگر کار اسب نباشه می‌رم کار آزاد انجام می‌دم. کارش رو هم نمی‌دونم شاید برم کار دارویی بکنم.

ادامه ی این گفتگو را در نسخه کامل مجله شماره هفت بخوانید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید