برشی از گفتگو با اقای علیرضا شمس

علیرضا شمس از دید علیرضا شمس چه کسی است. زندگی اسبی‌تون رو از شروع تا همین لحظه‌ای که گذشت بفرمایید.
من از سال پنجاه و شش و هفت و اوایل انقلاب رفتم اصطبل مکارچی. یه اسب اون جا بود به اسم باباخالدار. باباخالدار یه پونی ایرانی بود. اونو که دیدم از اسب خوشم اومد. این ماجرا به حقیقت نپیوست تا سال شصت و شش که آقای امیر باب الحوائجی با برادر من سرباز بود. دیگه برادر من به شکلی خیلی اتفاقی فهمید که ایشون سوارکاره و گفت داداش من خیلی به اسب علاقه داره و ما سال شصت و شش ثبت نام کردیم و شروع کردیم. آبان ماه بود و مربی اول من آقای محراب شجاعی بود که ما با ایشون

شروع کردیم تا سال هفتاد. اون موقع مثل الان نبود که این همه مسابقه باشه و مسابقه‌ها انتخابی بود. شاید سالی یکی دو بار می‌اومدیم تهران. سال شصت و هشت تو مسابقه من انتخاب شدم اما بد شانسی آوردم و اسب من دو روز قبل مسابقه تاندونش ورم کرد و یه نفر دیگه جایگزین من شد. سال بعدش من تمرین کردم و آماده بودم اما مسابقه برگزار نشد. سال هفتاد رفتم سربازی تا هفتاد و دو. سواری نمی‌کردم. از سال هفتاد و دو دوباره شروع کردم پیش آقای بختیاری تا سال هفتاد و شش. اون موقع هم سواری می‌کردم اما حرفه‌ای نبودم. کمک می‌کردم، سواری می‌کردم و تو شرکت آقای بختیاری کار می‌کردم. بر حسب یه اتفاق و یه بد شانسی برای مازیار و خوش شانسی برای من پای مازیار شکست. دو سه روز قبل از قهرمانی کشور سال هفتاد وشش بود. اون سال پای مازیار شکست و همون سال علیرضا بختیاری اول شد.
با فراقی؟
بله. آقای جمشیدخانی هم چهار تا اسب براش از خارج آورده بودند. سوارکارش هم که مازیار بود اینجوری شد. اسبایی که آورده بودند. ماکسیم بود و پرینس و دیسمادور و اکوالا. اکوالا سنش بیشتر بود و اسب مسابقه بود و سه تای دیگه هم کره. آقای جمشیدخانی بدجوری تو مضیقه بود به علیرضا بختیاری هم گفته بود یکی رو بفرست دو ماه کمک من. آقای بختیاری هم به من پیشنهاد داد و من گفتم چرا که نه. اون موقع آقای جمشیدخانی رییس کمیته آموزش بود و مربی تیم ملی. من گفتم از اون‌جا بهتر کجا هست؟ شروع کردیم و دو ماه شد دو سال. مازیار پاش خوب نشد و پیوند استخوان شد و برو بیا. من تا سال هفتاد و هشت اون‌جا بودم. هفتاد و هشت که باشگاه آزمون درست شد یه تعداد از اسبای آقای بختیاری رو اینجا سوار می‌شدم تو آزمون. سال هفتاد و هشت یه سالی رفتم همدان و از سال هفتاد و نه باز به پیشنهاد آقای بختیاری اومدم باشگاه آزمون. آقای بختیاری اینجا هجده تا اسب دستش بود. فرامرز اینام اینجا بودند و بعد دانشجو شدند و رفتند. من موندم و روی اسبای بختیاری کار کردم و بعد مستقل شدم. یعنی از شروع آزمون من اینجا بودم. من زیاد مسابقه نرفتم. ترجیح می‌دادم اسب درست کنم که بچه‌ها برند مسابقه. من از سال هشتاد و پنج درگیر گردنم هستم. دیسک گردنم پاره شده و تو قسمت بالای گردن مشکل دارم. اصلن ضربه و شوک نباید به گردنم وارد بشه.
نعلبندی چطور؟
نعلبندی رو هم از همون سال هفتاد و دو شروع کردم. ما تو همدان الان مشکل نعلبندی داشتیم. نعلبندمون آقا رستم بود که آموزش آنچنانی ندیده بود. همیشه باید صبر می‌کردیم که آقا رستم بیاد، نیاد. اون موقع تو نعلبندی سم به اندازه نعل می‌شد، نعل رو به اندازه‌ی سم نمی‌کردند. خود من هم خیلی علاقه داشتم و یواش یواش وسیله جمع کردم و شروع کردم اسبایی که دست خودم بود رو نعل می‌کردم. بعد شروع کردم در مورد نعلبندی مطالعه کردم و سال هفتاد و هشت، هشتاد بود که تو تهران کلاس گذاشتند و شروع کردم به نعلبندی پیش آقای جمشیدخانی. عبدالله سربازی نعلبند آقای جمشیدخانی بود که هلند آموزش دیده بود. پیش ایشون شروع کردم به کار کردن. مازیار هم موقع نعلبندی می‌ایستاد و کمک می‌کرد و می‌گفت چه کار کنم. استاد دیگه‌ام رضا فکری بود که تصادف کرد بنده خدا و مرحوم شد. بسیار نعلبند خوبی بود. اسب‌های آقای هوشمند رو نعلبندی می‌کرد و از ایشون هم کلی کار یاد گرفتم.
نعلبندی سرد می‌کردید یا گرم؟
اوایل سرد. بعدها گرم هم نعلبندی می‌کردیم. یه بارم نعل داغو گذاشتم زمین یادم رفت بندازمش تو آب سرد، آقای جمشیدخانی نعل رو برداشتند و دست‌شون رو سوزوندم. الان فقط اسبای خودم رو نعلبندی می‌کنم. چون کارگرم خیلی کارا رو انجام می‌ده و من کار اصلی قیار و کوبیدن نعل رو انجام می‌دم و به خاطر گردنم نعلبندی این قدر بهم فشار نمیاره که سواری درگیرم می‌کنه.
شما با همسرتون همکار هستید. درباره شرایط خانواده‌گی و مسایلی که یک زوج سوارکار دارند صحبت بفرمایید. تجربه‌های شخصی شما مهم هست و مخاطب این سوال ما اون دسته از افراد جامعه سوارکاری هستند که در سن یا در استانه‌ی ازدواج هستند
فکر کنم ما سوارکارا رو بشه با هنرمندا قیاس کرد. هنرمندا هم ساعت کاری مشخص ندارند. سوارکارها هم ساعت کاری مشخص ندارند.
هنرمندا که محل کار مشخص هم ندارند.
بله ولی حداقل محل کار ما مشخصه. ما هم همین طور هستیم همه کاراتو کردی ساعت ده شب می‌خوای بری خونه. نیم ساعت بعد زنگ می‌زنند فلان اسب دل‌درد شده. دوباره باید برگردی حالا تا کی هستی؟ مشخص نیست. یک روز دو روز. اینه که یه نفر می‌خوای همکارت باشه و اینا رو حس کنه و درک کنه. یه نفر که خارج جامعه‌ی سوارکاری باشه این شرایط رو نمی‌تونه درک کنه. پنجشنبه جمعه همیشه مسابقه هست. نمی‌شی نری چون شاگرد و اسب و کارت اینه. مهمونی رو نری همه‌ی فامیل مکدر می‌شن. اینه که به نظر من سوارکار یا نباید ازدواج بکنه یا با کسی باید ازدواج کنه که این مسایل براش حل شده باشه. به نظرم کسایی که با همکار ازدواج کردن تو سواری موفق‌ترند. خانم من دوره‌های مربیگری رو دیده و در باشگاه شناخته شده است. اما کار با اسب رو من مشورت می‌دم.
درباره شرایط و جو سوارکاری همدان بفرمایید. به ترکیب مضاف و مضاف‌الیه مکتب سوارکاری همدان اعتقاد دارید؟
به نظر من همدان بله مکتبه. چرا که نه. باید ببینیم از یه مکتب چی می‌خوایم. مکتب باید خروجی داشته باشه. همدان کم خروجی نداشته. شما هر باشگاهی در سطح اول و دوم تو تهران برید توش همدانی پیدا می‌کنید. از نعلبند گرفته تا مربی تا رایدر. فکر کنم می‌شه مکتب گفت به سوارکاری همدان. این برمی‌گرده به یکدلی بچه‌های همدان که می‌خوان یاد بگیرن و دنبالشم هستند. شاید الان یه تغییر نسل اتفاق افتاده باشه. شاید اگر یه به یه رایدر بچه همدان بگی چهل و پنج دقیقه برو گشت قدم برو قدم بیا، مطمئنی که این چهل و پنج دقیقه رو قدم رفته برگشته. خب حرف گوش می‌کنند. نتیجه هم می‌گیرند. شاید کمبود سخت افزاری در همدان باعث شده باشه که بچه‌ها بیشتر تلاش کنند.
پرسش بالا رو درباره‌ی جو روز سوارکاری ایران بفرمایید. نظر شما در این مورد چیست؟
خیلی پیشرفت کرده. از وقتی که راه باز شده بچه‌ها رفتند خارج سوارکاری اون ور رو به عینه دیدند خیلی بهتر شده. دیدن نه با کتاب و فیلم، دیدن از نزدیک. بچه‌ها رفتند آموزش دیدند، تو اصطبل کار کردند و برگشتند و خیلی چیزها رو با خودشون آوردند و اینها رو به بچه‌ها یاد دادند. الان سواری ایران خیلی پیشرفت کرده. قبلن هم سواری‌ها خوب بود نه این که بد باشه ولی اون تجربه‌ی بین المللی نبود. چون همه جا بسته بود و راهی به بیرون نداشتیم. الان مسابقه صد وپنجاه می‌گذارند و بچه‌ها میان می‌پرن و خوب هم می‌پرن. اونم با این اسبایی که ما اینجا داریم. همه می‌دونن اسبای ما درجه دو و سه هستند. حالا استثنا هم توشون هست. ولی درساژ هنوز کار داره. درساژ در حد پرش بچه‌ها کار می‌کنند. نیازی که یه اسب پرش از درساژ داره، در اون حد کار می‌کنن بیستر از اون کار نشده برای درساژ.

ادامه ی این گفتگو را در مجله شماره بیست و یک بخوانید.
برای دیدن بخش قبلی مصاحبه با علیرضا شمس  کلیک کنید.

ارسال یک پاسخ

لطفا دیدگاه خود را وارد کنید!
لطفا نام خود را در اینجا وارد کنید